"عنوان برگرفته از وبلاگ آلما توکل" عزیز است.
بعد از سه ماه و اصرارهای مکرر هر هفته مادر شوهر رفتم به دیدنش....
سه ساعت مرا به حرف گرفت و از عروس دیگرش گلایه کرد....
کاش فقط گلایه می کرد.. نفرین و ناسزا و بی احترامی هم همراهش بود! دهان روزه!!!!!!! نمی دانم دین و آیینمان چیست؟! یادمان داده اند روزه گرفتن به گرسنه ماندن و تشنه ماندن است! دین و آیینش به خود ش ارتباط دارد.. بگذریم از این حرف ها که بد جور دل آدم را به درد می آورند!
هان تا یادم نرفته! جالب اینجاست که نذری هم می دهد! که دوره قرآن هم می رود!
گلایه هاش چه بود؟! اینکه دختره شلخته ست.. کار بلد نیست... یه لیوان چای نمی ریزه! بله از دیدگاه ایشان عروس می گیرند که بردگی کند.. کنیزی کند!
میان حرف هاش چیزهایی گفت که خیلی درد داشت! می گفت پسرم بهش گفته باید تو خونه بابام و مادر بزرگم و عمه و خاله و دوست و آشنا کمک کار صاحب خونه باشی....
می گفت پشت سر پسرم حرف زدند که کار نداره، بهش گفتم تو دوران عقد حق نداری به پسرم بگی چیکار کنه چیکار نکنه!!!!
جالب است! ولی آنها در دوران عقد حق دارد به عروسشان و زنشان بگویند که مثل یک برده کاری کار کنند! برده کاری.. برده جنسی... برده جنسی چرا؟! چون می گفت دختره بله گفته که همین کار رو بکنه! کوچکترین وظیفه اش همینه!!!!!!!!!! بله سرویس دهی جنسی و خدمات رسانی رفاهی از هر منظر دیگری.....
می گفت بلد نیست غذا بپزه بادمجون سرخ کرده توش خام بوده نذاشته با یه لیوان آب بپزه .. بعد خودش خاکشیر آماده کرده بود پر از شن! همه شن زیره ها زیر دندونم اومد ته لیوان رو نگاه کردم پر از شن بود!
می گه عروسم شلخته ست... خونه خودش تعریفی از تمیزی و مرتبی نداره!
می گفت نه درس خوانده نه شاغله، هنر خانه داری هم ندارد! انگار از اول این ها را نمی دانستند .... انگار پسر خودشان درس خوانده و شاغل است و هنری هم دارد!!!
برای این زن، همه حق وحقوق در اختیار مرد است! زن ها، آن دسته شان که در جایگاه عروس قرار می گیرند هیچ حفی ندارند.. آدم نیستند!دختر ندارد با درد ز بودن آشنا نیست! برای من خودش زن که نه یک اژدهاست که انگار جنسیتش مرد است بس که طرفدار ان هاست!
می گوید زن باید به حرف مردش گوش کند هم عرف می گوید هم شرع.. بعد خودش می رود با کاروان به زیارت امام رضا (ع) اما همسرش مخالف رفتنش است!!!
میان گلایه هاش هر چه توانست به من کنایه بار کرد! به من که بار شیشه دارم.. دلنازکتر از همیشه ام!
همان اوایل ازدواجمان نگذاشته بود جوهر عقدنامه خشک شود هی گیر می داد که چرا این میاد اینجا کار نمی کنه!!!!!!!!!!! نمی دانم تعریفش از کار کردن چیست؟! چای می ریزم که کوفتشان کنند.. بعد می شورم، سفره می اندازم و جمع می کنم و ظرف ها را هم می شورم.. می ماند یک غذا پختن!! لابد انتظار دارد خانه را اخر هفته ها من جارو بزنم و گردگیری کنم منی که هر دو یا سه ماه یک یا دو روز آنجا میهمانم!در ضمن خودش جوان است.. روپاست.. مریض نیست! هیچ کدام از مادر شوهرهای خواهرانم چنین اخلاقی ندارند مامی خودم هم همینطور...! می دانی، شاید چون دختر دارند و این باعث می شود درک درست تری از نوع رفتارشان داشته باشند!
فکر کن! زن ها گویی خون کرده اند که هم در خانه خودشان کار کنند هم در خانه پدر هم در خانه مادر شوهر هم کار بیرون از خانه!!!!!!!!!!!!!!
بعد هم که خاله همسرجان گفتند که انگاری نیوشا سنگین احواله با اینکه ماه پنجه بارداریشه! ایشان افاضات نمودند که نیوشا از ابتدا سنگین احوال بود!!!!!!! دردش این است که من وقتی می روم میهمانی منزل مادر بزرگ همسرجان مثل یک کنیز آنجا کار نمی کنم!!
شیطونه می گه سری بعدی خدمتکار مامان رو با خودم ببرم اون دو روزی که اونجام اون براشون کار کنه تا ایشون دهان مبارک رو ببندن!
بدبختی می دونی کجاست؟! که اینها رو نمی شه به همسرجان گفت! چرا؟ چون محشر کبری به پا می کند، از آن دست نمایش ها که تا سال ها رد زخمش بر روی روح و رانم باقی می ماند که چه؟! باز دو روز بردمت خونه مامان!!!!! من که به مادر شوهر کاری ندارم.. نه آبی می برم نه کوزه ای مشکنم! این، آن زن است که دست بردار نیست..
باورکن! اگر در یک شهر زندگی می کردیم تا الان هفتاد بار طلاق گرفته بودم!
مثل اینکه دعوایی به راه می افتد و این زن ان دخترک را خاک برسر خطاب می کند و بد و بیراه به او می گوید و چندین فحش و ناسزا روانه مادرش می کند.. دخترک هم سر به پایین کلامی نمی گوید! بعد با همسرجان تماس می گیرد که برادرت و مادرت دوتایی افتادن به جون به من و .....
اینها را همسرجان برای من نگفته بود! اما من حدس زده بودم تا مادرش برایم تعریف کرد! می گفت همسر تو به این یکی پسرم گفته الان همه اینطوری هستند!!!!!!!! اون هم گفته تو اگه تونستی کنار بیایی من نمی تونم با این قضیه کنار بیام!!!!!!!!!!!
آخر سر هم بعد از این همه کنایه که قسمتی از آن را اینجا گفتم رو کرده به من می گوید .. اینا رو به همسرجان نگی ها! اینا درد دل بود!
امیدوارم دردهای دلش زیاد شوند! بی شمار باشند.. آنقدر که کاسه چه کنم چه کنم در دست بگیرد و دور شهر را دوره بگردد!
می دانی! این ها بخش کوچک و ناچیزی از دردهای زنانه است! اما درد های نهفته بزرگی است که در همچین قرنی هنوز هست.... این یکی از ان دردهاست که نگرانم دخترکم درگیرش شود.... گرچه تصمیم دارم دوره اول تحصیلات دانشگاهی اش که تمام شد بفرستمش یک جای دیگری از این دنیا که ادم ها نه به جنسیت که به بودنشان به انسان بودن یکدیگر احترام می گذارند!
حالا دو روز بود که می دانستم فرزندم دختر است یا پسر...
اما دلم می خواست مثل یک راز در دلم بماند، کسی نداند ...
ترسیده بودم انگار... یک آن با حجم زیادی از نگرانی هایی که حالا با فهمیدن جنسیتش بر من وارد می شد، مواجه شدم!
فرزندم قرار است تما سختی هایی که من به عنوان یک زنم متحمل شده ام را دوباره از از صفر شروع کند....!
دختر است.... و هیچ کس نمی داند من سراسر شوقم و همان اندازه نگرانم! هیچ کس حرفم را نمی فهمد، درک نمی کند منظور من چیست!
منی که تمام عمر به برابری جنسیتی فکر کرده بودم وتمام تلاشم در رابطه های خواهر و برادری.. زن و شوهری ... در اجتماع همین بوده حالا کسی نیستم که نالان باشم از دختر داشتن! نه که نیستم برایم یک افتخار بزرگ است... اما اینجا دختر بودن یعنی سراسر درد!!!!!!!!! و من آگاه به این دردها حالا باید شاهد درد کشیدن پاره تنم باشم.. دردهایی که برایم آشنا هستند.....
این دو روز هر کس پرسید نتیجه سونو چه بود جواب درستی ندادم، به روایتی دروغ گفتم! جالب بود هیچ کس نپرسید سالم است یا نه همه سراغ جنسیتش را گرفتند! می بینی!؟ برای من جنسیت تعیین کننده هیچ چیزی نیست، این نحوه تربیت و به کمال رساندن یک انسان است که اهمیت دارد.
از این ها بگذریم....
می دانستم همسرجان همه تصورش را راجع به جنسیت فرزندمان در دلش بسته بود.. نام هم داشت. قرار بود آرتا باشد! دیشب پرسید راستی این سونویی که رفتی نگفت جنسیت بچه چیه؟! چون دو روز کذشته اعصاب نداشتم و میانه مان شکرآب هم بود همراه با همسرجان نرفته بودم برای سونو و قصد داشتم تا مدت های زیادی او را بی اطلاع از نتیجه سونو بگذارم!
اما گفتم.. وا رفت، کمی شکه شد! بعد گفت شاید الکی گفتن دقیق بررسی نکردن! گفت چرا زودتر نگفتی؟! گفتم نمی خواستم کسی بدونه!هیچ کس جز خودم....
بعد گفت دختر هم دوست دارم فقط به این خاطر که بزرگ کردن دختر خیلی سخت تر از بزرگ کردن پسره نگرانم! زدم زیر گریه.. گفت خودتم که دوست داشتی دختر باشه! گفتم آره ولی حالا یکی دیگه قرار بیاد و این راه سخت رو دوباره از ابتدا شروع کنه! گفت آره منم به همین خاطر می گم که ترجیح می دادم پسر باشه که کلا زن بودن تو این مملکت و تو این کره خاکی سخته!
بهش گفتم اون یه پدر محکم می خواد.. که پشتش باشه مثل کوه! که همه بدونن یکی رو داره مثل پدرش که اجازه نمی ده هیچ کسی بهش زور بگه، ظلم کنه.... حمایتی که در عین اینکه محکم بودن رو به اون یاد می ده بهش می فهمونه که هرجا کم آوردی، هر جا حس کردی یکی رو می خوای که پشتت باشه من بی دریغ، همه جوره هستم باهات!حمایتی که جاش تو زندگی خودم خالی بود و هست!
گفتم من می تونم صدتای تو پشتش بمونم اما اینجا کی برای حرف یه زن برای حمایت هاش تره خورد می کنه! تو فکر کن شوهرش باهاش بدرفتاری کنه تو جلو طرف واستی بیشتر جواب می ده یا من؟! نه اینکه قبول داشته باشم درست اینه که حرف یه مرد رو قبول کنن، هرگز! اما واقعیت اینه که این جامعه از مردها در موارد مشابه بیشتر حساب می بره متاسفانه!
اون یه پدر و مادر محکم می خواد که نه از درد جسمی نه از درد روحی براش ناله نکنن! بهش یاد بدن با وجود درد هم می شه ایستاد و به زندگی ادامه داد، می شه خم نشد!
بهش گفتم اون نباید حس کنه ذره ای تفاوت بین اون و جنس مخالفش از نظر برتری و ارزشمندی وجود داره.....
قبل از گفتن این ها به همسرجان تو خیابون راه می رفتم و این جمله ها رو مرور می کردم.. رسیدم به این جمله که اون نباید در حاشیه قرار بگیره و احساس کم ارزشی و تو سری خور بودن بهش دست بده، مشتم رو از شدت اشکی که موج می زد تو چشمام به هم فشردم ، دوندونام رو هم!
بچهها
مثل اسفنج میمانند. نگاه میکنند و هر چه را که در محیطشان باشد، جذب
میکنند، مخصوصاً از طریق دیداری و شنیداری. اکثر کلمات و رفتارهای آن ها
ناشی از تقلید از والدینشان یا بزرگ ترهای دیگر در اطرافشان است. خیلی
وقتها از کلماتی که از دهان آن ها بیرون میآید ،حسابی شگفتزده میشوید. و
وقتی مدرسه را شروع میکنند، با تاثیرات همسالانشان بمباران شده و دنیای
امن و راحتشان زیر و رو میشود. اما اگر فرزندانتان را از همان ابتدا با ۱۰
مورد از مهم ترین ارزشها آشنا کنید، میتوانند به خود متکی شده و زندگی
شاد و راحت داشته باشند.
۱. صداقت
جایی
در مسیر بزرگ شدن، بچهها دروغ گفتن را یاد میگیرند، حتی ممکن است آن را
از والدینشان هم یاد نگرفته باشند. تلویزیون، بچههای دیگر یا حتی بزرگ
ترهای دیگر ممکن است باعث این نوع رفتارهای آن ها شده باشند. حتی میتواند
یک نوع مکانیزم دفاعی برایشان باشد. اگر اهمیت صداقت را برایشان توضیح دهید
و مطمئنشان سازید که همیشه برای شنیدن حرفهایشان آمادهاید، آن وقت
برایشان در دسترستر خواهید بود؛ مخصوصاً زمانهایی که میدانند کار
اشتباهی انجام دادهاند. خیلی از بچهها به خاطر ترس از فریادهای والدینشان
یا کتک خوردن میترسند واقعیت را با والدینشان در میان بگذارند. باید به
آن ها بفهمانید که رفتار بد آن ها مطمئناً عواقبی خواهد داشت؛ اما همیشه به
خاطر این که شجاعت لازم برای گفتن واقعیت را داشتهاند، تحسینشان کنید. از
همه مهم تر این که شما هم باید خود فردی صادق باشید؛ زیرا اگر در شما
بیصداقتی ببینند، آن ها یاد خواهند گرفت.
۲. احترام
بچهها
احترام را از محیط خانه و خانوادهشان یاد میگیرند. اگر بچه ها ببینند که
شما به عنوان والدین چقدر محترمانه با هم رفتار میکنید، چقدر رفتارتان با
خود آن ها و بقیه افراد خانواده با ادب و احترام است، مطمئن باشید که از
شما الگو برمیدارند. بچهها رفتارها را درست مثل کلمات تقلید میکنند.
گفتن کلماتی مثل «خواهش میکنم»، «لطفاً»، «متشکرم» و «عذر میخواهم» در
جلو آن ها به آن ها احترام و ادب را یاد میدهد. همچنین باید به آن ها یاد
بدهید به بدن، اموال، نظریات و اعتقادات دیگران هم احترام بگذارند.
۳. قدرشناسی
خوب
میدانیم که چقدر راحت ممکن است زندگی و آدمها را کوچک بشماریم. آنقدر
درگیر نقاط منفی زندگی خود میشویم که یادمان میرود برای نقاط مثبت آن
شکرگزار باشیم. به فرزندانتان یاد بدهید که هر روز حتی برای کوچک ترین
چیزها شکرگزار باشند، چیزهای کوچکی مثل هوا یا یک لبخند از کسی. به آن ها
یاد بدهید که برای این که زنده هستند، برای خانواده و دوستانشان، غذایی که
میخورند، لباسهایشان، سقف بالای سرشان و سلامتیشان قدرشناس باشند. به آن
ها نشان دهید که هر روز برای آن ها نعمتی است از جانب خداوند. حتی
میتوانید به آن ها یاد بدهید که از نعمتهایی که خداوند به آن ها بخشیده
لیست تهیه کنند. این کارها به آن ها آموزش میدهد که برای همه چیز باید
شکرگزار باشند.
۴. سخاوت
ما
در دنیای «من می خواهم» زندگی میکنیم. من، من، من! بچهها هم در چنین
دنیایی زندگی میکنند؛ اما لزومی ندارد که آنجا بمانند. در سالهای قبل از
مدرسه بچهها تقسیم کردن را یاد میگیرند. اگر روی این مسئله در خانه تاکید
شود، برای آن ها دشوار نخواهد بود. این که به آن ها یاد بدهید به دیگران
کمک کنند هم نوعی سخاوت و بخشندگی است؛ زیرا به آن ها یاد میدهد که در
وقتشان بخشنده باشند. وقتی خودتان به نیازمندان لباس و غذا هدیه بدهید، آن
ها هم درک میکنند که باید بخشنده باشند.
۵. خاص بودن
بچههای
کوچک موجودات سازگاری نیستند. هر کاری که دوست دارند را در هر زمان که
دوست دارند و با هر کسی که دوست دارند انجام میدهند. اما هرچه سنشان
بالاتر میرود، یاد میگیرند خودشان را با همسالانشان مقایسه کنند و
تفاوتها و شباهتهای بین آن ها را میبینند. ممکن است تلاش کنند با آنچه
که بقیه دارند یا انجام میدهند، سازگار شوند یا ممکن است نفهمند چرا بعضی
افراد این قدر با آن ها فرق دارند. باید به فرزندانتان یادآور شوید که از
همان ابتدای کودکی خاص هستند. به آن ها بفهمانید که فردیت آن ها باعث خاص
بودنشان است. آن ها را تشویق کنید فردیت خودشان را از طریق علایقشان کشف
کنند. آن ها را همکلاسیها یا دوستانشان مقایسه نکنید و برایشان توضیح
دهید که بقیه آدم ها هم خاص هستند ،اما نباید به خاطر خاص بودنشان به طور
متفاوتی با آن ها برخورد شود. ممکن است بچهای بپرسد که چرا یک نفر این
شکلی است یا این طوری حرف میزند یا رفتار می کند. برایشان توضیح دهید که
چرا آن فرد متفاوت است و بر روی خصوصیات خاص آن فرد تاکید کنید. این به آن
ها کمک خواهد کرد تفاوتهای آدم ها را بپذیرند.
۶. بخشش
اگر بخشیدن به بچهها آموزش داده شود، در بزرگسالی انسانهای بهتری خواهند شد.
آدم ها ممکن است چه خواسته
و چه ناخواسته در حق آن ها بدی کنند. این چیزی نیست که بتوانیم بچههایمان
را به طور کامل در برابر آن حفظ کنیم. اما اگر بخشندگی را یاد بگیرند،
محبت و مهربانی را هم یاد میگیرند. وقتی کسی به آن ها صدمه میزند، وقتی
میخواهند دردشان را ابراز کنند، به حرفهایشان گوش دهید؛ اما در آخر
برایشان توضیح دهید که کینه نگه داشتن از آن فرد فقط باعث تیرگی آنها
میشود. کینه آنها را اسیر خود میکند و به فرد آسیبرسان قدرت بالاتری
میدهد. دیگر نخواهند توانست مثل قبل در زندگی خود پیش روند و زندگی شادی
داشته باشند؛ زیرا تلخی از درون، آنها را میخورد. سعی کنید به آنها
بفهمانید که آن فرد به این علت به آن ها صدمه زده است که خودش هم در عمق
وجود خود آسیب دیده است. تنها دلیلی که باعث میشود بخواهیم به دیگران آسیب
بزنیم این است که بخواهیم با صدمات و آسیبهایی که خودمان خوردهایم کنار
بیاییم.
۷. شوخطبعی
زندگی
پر از فراز و نشیب است. پر از هیجان و همچنین درد است. بچهها در هر
موقعیتی خنده را میبینند و در واقعیت باید این را از آن ها یاد بگیریم. آن
ها میتوانند خیلی راحت به عقب برگردند و معمولاً هیچ چیز را جدی
نمیگیرند. برای آن ها زندگی فقط یک زمین بازی بزرگ است. باید به
بچههایتان کمک کنید تا پایات عمر با این طرز تفکر زندگی کنند. وقتی بزرگ
تر میشوند، با شروع شدن مدرسه و فشار همسالان زندگی سختتر میشود. به آن
ها نشان دهید چطور میتوانند با خندیدن زندگیشان را بهتر کرده و با جوک
تعریف کردن برای هم دیگر انجام فعالیتهای مفرح مثل کتاب خواندن، بازی کردن
در پارک یا فقط حرف زدن با همدیگر درمورد زندگی، وضعیت خود را بهتر کنند.
این که بدانید چه چیز باعث به خنده انداختن یا لبخند زدن فرزندانتان میشود
رابطه شما را با آن ها قویتر خواهد کرد.
۸. نگرش مثبت
داشتن
نگرش مثبت در کنار شوخطبعی عالی است. خیلی وقتها زندگی بسیار
ناامیدکننده میشود و به عنوان افراد بزرگسال میدانیم که چقدر راحت ممکن
است اسیر منفیبافیهای دور و برمان شویم. مخصوصاً وقتی همه چیز آن طور که
ما دوست داریم پیش نرود و به آنچه که میخواهیم نرسیم، ایمانمان را برای
داشتن فردایی روشنتر از دست میدهیم. بچهها باید با اهمیت داشتن نگرش
مثبت در زندگی آشنا شوند، زیرا متاسفانه آدم ها و اتفاقات زندگی خیلی
وقتها موجب ناامیدی آن ها خواهند شد. و وقتی این اتفاق بیفتد، اگر نگرشی
مثبت داشته باشند، خواهند توانست در زندگی پیش رفته و ایمان داشته باشند که
زندگی برایشان شادی به ارمغان خواهد آورد. داشتن نگرش مثبت با داشتن
والدینی مثبت شروع میشود. نشان دادن رفتار و نگرش مثبت از جانب شما اهمیت
بسیار زیادی دارد؛ زیرا شما الگوی فرزندانتان هستید. اگر فقط از شما حرفها
یا رفتارهای منفی ببینند، آن ها هم همان طور رفتار خواهند کرد و برعکس.
۹. پشتکار
هیچ
کدام از ما انسان کاملی نیستیم، به همین دلیل هیچ وقت نمیتوانیم کاری را
کامل انجام دهیم، مخصوصاً اگر دفعه اولی باشد که آن را امتحان میکنیم.
پشتکار به بچهها کمک میکند هیچ وقت دلسرد نشده و برای چیزهایی که
میخواهند به تلاششان ادامه دهند. وقتی خیلی کوچک هستند کارهایی مثل راه
رفتن، بازی کردن، غذا خوردن و از این قبیل را نمیتوانند به خوبی و کامل
انجام دهند. اما آنقدر تلاش میکنند که موفق میشوند؛ زیرا هنوز با معنی
دلسردی و ناامیدی آشنا نشدهاند. اما این مسئله با بالا رفتن سنشان تغییر
میکند. دچار ترسهایی میشوند و شروع به مقایسه خودشان با همسالان خود
میکنند. فشارهای مدرسه و درسهایشان هم هست. شما به عنوان والدین آن ها
باید به طور مداوم تشویقشان کنید که به راهشان ادامه داده، بیشترین تلاششان
را به کار گیرند. باید به آن ها نشان دهید که چقدر به وجودشان افتخار
میکنید. وقتی میبینید خسته و ناامید شدهاند، با هدایت و راهنمایی آن ها و
سوال پرسیدن از آن ها به جای ارائه پاسخ سوالاتشان، به آن ها کمک کنید.
اگر در سن کم پشتکار داشتن را بیاموزند، در بزرگسالی افرادی پرتلاش و
سختکوش شده و یاد میگیرند که در هر کاری نهایت تلاششان را به کار گیرند.
۱۰. عشق
آخرین
مورد که البته از اهمیت بسیار زیادی برخوردار است، آموزش شور و عشق به
فرزندان است: شور زندگی و عشق به مردم و چیزهایی که از آن لذت میبرند.
بدون عشق آن ها زندگی بسیار عادی و رویاهایی معمولی خواهند داشت. عشق
مجموعهای از سایر ارزشهایی است که در بالا ذکر کردیم؛ زیرا باعث میشود
هیجان زندگی کردن داشته باشند و آن ها را تشویق میکند آدمهای بهتری
باشند. با داشتن زندگی سرشار از شور و عشق و اشتیاق و عشق ورزیدن به
فرزندانتان به آن ها عشق را بیاموزید. برای حتی کوچک ترین چیزها اشتیاق
نشان دهید. انرژی شما به فرزندانتان منتقل خواهد شد زیرا به این ترتیب
میبینند که چقدر زندگی فوقالعاده و عالی است.
اما این ها ۱۰ مورد از مهم
ترین ارزشهای زندگی بودند که برایتان عنوان کردیم. یادتان باشد بچههای
ما نیاز به راهنمایی ما دارند. ما به عنوان والدین آن ها، بزرگ ترین الگوی
آن ها به شمار میرویم و وقتی خودمان با این ارزشها زندگی کنیم، به آن ها
کمک خواهیم کرد زندگی خود را به خوبی شکل دهند.
اما به جز این ۱۰ مورد، در زیر مهارت های دیگری را به صورت تیتر وار بیان می کنیم که خوب است به فرزندان خود آموزش دهید:
گره زدن بند کفش
شنا
مسواک زدن و نخ دندان کشیدن دندان ها به صورت روزانه
دوچرخه سواری
مرتب کردن تخت خواب
مطالعه پیش از خواب
آشپزی
تماشای تلویزیون و بازی های کامپیوتری به صورت متعادل
استعمال کرم ضد آفتاب
دوختن دکمه لباس
گفتن زمان با یک ساعت غیر دیجیتال
گرفتن بینی با دستمال
شستن ناحیه تناسلی از سمت جلو به عقب
اتو کردن لباس ها
انتخاب وعده های غذایی سالم
تعمیر شیر آبی که چکه می کند
کنترل خود هنگام عصبانیت
حل معما
نقشه خوانی
احترام گذاردن به بزرگ ترها
عذرخواهی بعد از اشتباه
استفاده از توالت عمومی
شستن لباس ها
کاشتن گل و درخت
داشتن اعتماد بنفس
سخنرانی در یک جمع
استفاده از وسائط نقلیه عمومی به جای خودروی شخصی
تمیز کردن به هم ریختگی ها
خاموش کردن همه لامپ ها قبل از ترک خانه
لباس پوشیدن بر طبق مناسبت ها
آموزش نکات ایمنی یک رابطه جنسی بی خطر
چه زمانی "نه" بگویند
سرودن شعر یا غزل
کسب درآمد مشروع
پس انداز پول و خرج هوشمندانه
برقراری تماس چشمی هنگام صحبت با دیگران
پیدا کردن یک کتاب در کتابخانه
کادو کردن یک هدیه
خواندن روزنامه
زمان گذاشتن برای افراد مستمند
مستقل بودن و تکیه بر خود
سرفه و عطسه در دستمال شخصی
رهبری کردن یک گروه
آموختن زبان دوم، به خصوص انگلیسی
سؤال پرسیدن
نگهداری از کودک
مدیریت استرس
تمایز خواسته ها از نیازها
فن مذاکره و گفتگو
نوشتن انشاء و مقاله
جمع، تفریق، ضرب و تقسیم بدون استفاده از ماشین حساب
کنار آمدن با افرادی که علاقه چندانی به آن ها ندارند
برخورد با اتفاقات دلخراش
جشن گرفتن و تبریک گفتن به دیگران
کنار آمدن با ناامیدی و ناکامی در عشق
تعویض یک لاستیک پنچر
استفاده از کپسول اطفاء حریق
پختن کیک
گوش دادن
ارزشهای دیگری هم هستند که بچهها باید با آن ها آشنا شوند.
بارداری هفته به هفته را از یکی از صفحات وب دنبال می کردم ... بر خوردم به جمله ای که تصوری از آن داشتم اما فکر نمی کردم تا این حد جدی باشد! "سعی کنید آخر هفته های خوبی برای خود و همسرتان رقم بزنید، بعد از آمدن فرزندتان فرصت داشتن چنین آخر هفته ای را ندارید" ......
آدم یکهو با ترسی جدید روبرو می شود.. اینکه موجودی پا به این جهان می گذارد که تمام توجه و محبت و انرژی تو را می خواهد از طرفی خودت، همسرت و زندگی مشترکت هم به همان اندازه توجه و انرژی نیاز دارد.....
دوستی دارم که می گفت تا دو سالگی، درست یادم نیست شاید هم بیشتر، پسرم را بین خودم و همسرم می خواباندم!! آن وقت ها مجرد بودم و شنیدن همچین جمله ای برایم ناراحت کننده و حتی مشمئز کننده بود و البته هنوز هم ....
همین حالا ها هم مجبورم دوشب را بدون همسرجان بخوابم برایم سخت است... اوه! تصورکن .... دو سال !!
کاش بتوانم اوضاع را به خوبی مدیریت کنم و هر کسی را در جایگاه مناسب خودش قرار دهم.... در محبت کردن هام زیاده روی نکنم... توجهم به یک سمت زیاده از حد معطوف نشود که آن یکی فراموشم شود ...
کانون خانواده را گرم و صمیمی و بدون هیچ فاصله ای نگهداشتن وظیفه دونفره یک زوج است ولی گمان کنم گاهی افسار کار از دستمان خارج می شود و مهار کردن خیلی چیزها را قادر نیستیم. یکی از این گاهی ها همین ورود عضو جدید است که با خودش دنیایی از تلاطم و دگرکونی را وارد زندگی روی روالمان می کند...
کاش از عهده اش بربیایم که به خوبی این موقعیت جدید را مهار کنم...
همسرجان می گفت دوست ندارد فرزندش دختر باشد؛ چون دختر ها همیشه در همه جای دنیا تو سری خور هستند... باید زورگویی جنس مخالف و در کل جامعه اطراف را تحمل کنند ....
شاید دلش سوخته است برای این همه اجحافی که در حق زنان می شود..
می گفت ربطی به این خطه ندارد همه جای دنیا هین است حالا یه جا بیشتر، جایی دیگر کمتر ...
دلم می خواست وسط حرف هاش بگویم می دانی عزیز من! ما زن ها خودمان هم به هم رحم نمی کنیم.. فشارها را بر هم بیشتر می کنیم.. عرصه را تنگ تر .. نفس کشیدن را سخت تر ....
چقدر دیدگاهمان در این موضوع از این منظر یکسان است.. به حرف هاش گوش می دادم و خوشحال بودم که گوشه ای از درد زنانه ما را می فهمد ...
خانوم دکتر حرفی زد، درست یادم نیست چه چیزی گفت اما همسر جان در پاسخش گفت نه اخلاق زن ها همه خوبه در مقابل مردها و این مردها هستند که اصولا اخلاق درست و حسابی برای تحمل کردن ندارند ....
بعد هم ادامه داد مردهای قدیمی از مردهای نسل ما بدتر هم بوده اند بیچاره زن های نسل قبل!
دیشب هم خانوم دکتر مراحل سزارین دوقلوها را می گفت .. به برخی ابعاد زایمان طبیعی هم اشاره کرد.... چهره همسرجان دیدنی بود! پر بود از حیرت و ترس!
دیروز در حضور فرزندم با من بدرفتاری شد ..
من ایستاده بودم با سری که رو به پایین بود و گه گاه نگاه به طرف مقابل با صورتی رنگ پریده و اضطرابی مملموس در نگاهم
بعد از آن همه تحمل تندی در فتار طرف مقابل دوباره سرم را پایی انداختم و گفتم چشم.. چشم..
اینکه در حضور فرزندم به چنین موجود ذلیل و خاری بدل شده بودم که حتی نمی توانستم از خودم دفاع کنم باعث شرمم شد...
جای این شرم درون احساسم می ماند تا مدت ها ....
حالا چگونه محکم بودن را .. نشکستن را .... اتماد به نفس داشتن را.. از خود منطقی و به جا دفاع کردن را به او بیاموزم؟!
چند وقتی است نمی توانم با او حرف بزنم! وقتی خودم پر از حفره ام ... پر از نقص.. چه دارم برایش بگویم؟ از چه بگویم؟!
- به یکی از همکارها به دو دلیل خیلی واهی و بی اساس تذکر اداری داده اند که در ج شود در پرونده اش! شاید از نظر مافوقی که این تذکر را داده دلایل واهی نباشد اما به نظر آنقدر برزگ و آنقدر تکرارشده نبود که بخواهد در پرونده درج شود! می شد با یک تذکر کلامی مشکل را حل کرد!
می دانی فردا هم نوبت یکی دیگر است....
می دانی! حالا فهمیدم که خیلی راحت تر از آنچه پیداست می توانند با تیپا بیرونت کنند!