بوی نم خاک

اینجا بوی خاک می دهد ... از وقتی بابا رفته همه جا بوی خاک گرفته است ...

امشب چقدر یاد بابا همه وجودم را پر کرده بود ...

اگرچه هر شب... شب اخر را ... شب رفتنش را لحظه به لحظه تا موقع دفن مرور می کنم... مثل یک فیلم بی اختیار می بینم ...

دوباره درد، ترس، دلتنگی ....

تنها اتفاق خوشایند بعد رفتن بابا پیروزی برادر1 در شورای شهر است که امیدوارم این اتفاق رخ بدهد ...

اگر بشود بابا چقدر ذوق می کند، چقدر باعث افتخارش است ...


- مامی با تمارض کردن هاش ... با این همه افکار منفی که فکر می کند بعد بابا ما بچه ها به جان او ان خانه می افتیم به جان هم می افتیم هم خودش را هم مرا به زودی به اغوش خاک می سپارد!

- نمی شود که برود... خواهر کوچیکه زندگیش بد جور خسته کننده و بد و بی رمق شده... رفتنشان جور نمی شود. مانده اند لنگ در هوا ... از طرفی اتفاق بدی برایش افتاده... دوستان التماس دعا که گشایشی باشد برایش...