مکر روزگار

خدای من! تنها خواسته ام در زندگی این است که باشم و دخترکم را بزرگ کنم... تا زمانی که کاملا مستقل باشد و بتواند زندگی اش را اداره کند!

تصور دنیای بدون مادر برای دخترکم تصور زجرآوری ست ...


- گاهی توی سینه ام درد داشتم حین لمس کردنش... رفتم سونوگرافی و مشخص شد که در ساعت 1 سینه چپم یک کیست وجود دارد!

امیدوارم مشکل جدی و مهمی نباشد..

التماس دعا


- انتظار داشتم او مثل یک عشق واقعی یک رفیق واقعی بغلم کند،اشکهام را پاک کند و بزند سر شانه ام که هی دختر می دونی که نفسم به نفست بنده! پس محکم باش.. فکر اینم نکن که یه مشکل جدیه.... 

نه اینکه بعد از یک جدل کوتاه ماجرا را که شیر فهم شد کمی همراهی کند ان هم به روش خاص خودش!

بی رمق و بی حوصله و بی انگیزه تر از آنم که مثل گذشته مو به مو توضیح دهم که چه شده!

درد بی درمان

یک ماهی می شود که بیماری بر من غالب شده است. سرگیجه که با حمله شروع شد و تمام روزهای این یک ماه همراهم بود و با چه سختی ای ساعت ها را گذرندام. 

هیچ دکتری نمی فهمد که دلیلش چیست! در نتیجه درمانی هم وجود ندارد....

حالا بعد از یک ماه دچار افسردگی شده ام! هیچ چیزی برایم مهم نیست. دلم می خواهد فقط بخوابم. 

مادام خسته و بی حوصله ام! بی حافظه شده ام .. کارهام یادم نمی ماند...

قدرت مدیریتم را از دست داده ام!

گاهی احساس بی رمقی و ضعف در دستان و پاهام دارم...

هیچ چیزی برایم مهم نیست! حتی اگر به مامی ده روز هم سر نزنم ککم نمی گزد چون توانش را هم ندارم...

یا خورد و خوراک دخترک که برایم مهمترین اصل زندگی بود حالا برایم بی رنگ شده! 

به سکس هم بی میلم..

موهای زاید زیر چانه ام را باید بروم لیزر کنم ولی حس و حالش نیست... هیچ چیزی برایم مهم نیست..

میل زیادی به خواب دارم... خواب و فقط خواب!

کاش معلوم شود چه مرگم است!

خیلی شبیه به مرده ها هستم!

ضمیر ناخوداگاه

ساعت پنج و نیم  صبح بود شایدم شش و نیم از خواب بیدار شدم... داشتم رویای شیرینی می دیدم! دلم می خواست ادامه داشته باشد ...

خواب او را می دیدم...که به من می گفت دوستم دارد! و ما منتظر برپایی مراسم ازدواج بودیم!

او کیست؟! پسر خاله.. که اولین و اخرین عشقم در دوران مجردی بود! یک عشق یک طرفه که هیچ وقت به هیچ روشی ابراز نشد و حتی در تلاش هم بودم عکسش را نشان دهم، یعنی به او بفهمانم نه تنها از او خوشم نمی اید که حتی متنفر هم هستم و عجیب طرف فهمیده بود و صد متری من رد هم نمیشد و فکر می کرد از او بیزارم. 

بعدها که کار از کار گذشته بود فهمیدم او هم مرا دوست داشته ولی به خاطر رفتارهای بد من جرات نداشته نشان دهد... البته چند باری غیر مستقیم تلاش کرده بود به من بفهماند مرا دوست دارد ولی من نفهمیده بودم... این ها را و نمونه های عینی تلاش هایش را خواهرش برایم گفت!

وقتی گفت او رفته بود..رفته بود به بلاد کفر. همانجا هم ماند و زن همانجایی هم گرفت...

از وقتی با همسرجان اشنا شدم هیچ وقت،هرگز به او فکر نکردم، حتی مقایسه هم نکردم.. چون که همسرجان بهترین بود و هست برای من؟

حتی همین چند وقت پیش بود که با خودم گفتم چه خوب که در این هفت سال زندگی متاهلی هیچ رد و نشانی از آن احساس یک طرفه سالهای دور مجردی در من نیست ..  لابد دلیلش هم این است که همسرجان هیچ جوره برایم کم نگذاشته و من هم واقعا عاشق و مجذوب همسرجان بوده ام و هستم!

اما این خواب .. که بدون هیچ پس زمینه فکری اتفاق افتاد نشان می دهد احساسات در ضمیر ناخوداگاه ادم ها هستند همچنان! حتی اگر برایت جایگاهی نداشته باشند.

آرامش و آسودگی در کار نیست

چند تا جوش بود فقط.. جوشهایی با ظاهر کاملا عادی ... دکتر گفت تبخال تناسلی ست ...

و من وحشت کردم و حالا یک هفته است که دلهره دارم اگرچه علایم بعد از سه روز استفاده از داروها برطرف شد! 

فکرم درگیر است .. حال خوبی ندارم.

با خودم فکر می کنم که خدایا چرا؟ واقعا چرا؟!


- کسی اطلاعاتی در این زمینه دارد؟

دلم غرق خون است

می خواهم با پای دل بروم .. بروم نه! بشتابم به کمک زلزله زدگان....

کاش دخترک بزرگتر بود...

یا نه حتی همسرجان اجازه می داد با دخترک بروم...

من خوب پرستاری می کنم! خوب جان می دهم به این کار!!!!!!!



- دلم غرق خون است! عکسها را که می بینم زار می زنم! .. به زمین چنگ می زنم! عکس های تن بی جان کودکان در آغوض و پدر و مادر!!!!!!!!

آخ خدا

خداااااااااااااااااااااااااااا

برای حالم دعا کنید

دچار سرگیجه های بی امان شده ام ..

فشار هفت و نیم و تبعاتش . جالب اینجاست که با این حال تمام کارهایم را انجام می دهم می روم سرکار چون مدیرم اجازه نمی دهد بروم مرخصی... بعد می روم روضه .. به دخترک رسیدگی می کنم.. نهار و شام و ... بعد با پای خودم تنها می روم دکتر!!!!!

دکتر می گوید با این فشار پایین چطور زمین نخورذه ای ؟! زنده ای اصلا!!!!!!! دمای بدنم را می گیرد و عدد 34 را نشانم می دهد! بعد ادامه می دهد باید سی و هفت باشد!

بدنت ضعیف شده ...

از کی اینطوری هستی؟! می گویم مدت هاست این علایم را د ارم مدت ها..... اما نمی دانستم علایم کاهش فشار خون و ضعف بدنی است!

قبل تر از این ها خیلی قوی بودم خیلی ...

حالا بدنم کم اوره یا شاید مشکلی پنهانی دلیل این شرایطم است! هر چه هست توان دنبال کردن پیگیری کردنش را ندارم! فقط به پیشنهاد دوستان می خورم! سعی می کنم بخورم .. مغزیجات و گوشت .... اگرچه رابطه خوبی با خوردن ندارم اما سعی دارم کمی بیشتر بخورم!

چش می کشم این دو سال شیر دهی تمام شود حدسم این است که به خاطر شیردهی باشد.. اگرچه قبل از بارداری دو بار و در بارداری ک بار دچار حمله های سرگیجه ای شدم!


برای حالم دعا کنید!

حال روحم

حال جسمم...

نام سرخپوستی من

به قول آلما توکل نام سرخپوستی من: کسی که تمام درامدش را خرج دکتر رفتن می کند!

ان حس لعنتی هنوز با من است... الان بیشتر از دو ماه است که حس می کنم چیزی در گلیوم گیر کرده! پایین نمی رود.. بدجوری اعصابم را به هم ریخته!

حالا که این حس شدید است و تمام بیست و چهار ساعت رو زبا من است خوب که فکر می کنم می بینم قبل تر ها هم همینطور می شدم اما دو سه روز بیشتر طول نمی کشید و خودش رفع می شد یا فقط حین خوردن این حس را داشتم! حس می کردم بخشی از لقمه ام می ماند در گلویم پبه واسطه چیزی که درونش گیر کرده و دیرتر پایین می رود!!

اما الان چه بخورم چه نخورم همین حس با من است!

کمی کنکاش کرده ام و متوجه َشده ام که این خودش یک مشکل بزرگ است.. مثلا وجود توده در نای، معده یا روده می تواند چنین حسی به آدم بدهد!

آندوسکوپی کردم، عکس رنگی گرفتم.. هیچ چیزی نشان نداد! اوضاع نرمال بود.. فقط اسید معده زیادی ترشح می شد و معده هم دچار عفونت شده بود که با امپرازول قرار است برطرف شود...

اما چرا این حس هست هنوز؟!

به آندوسکوپی شک کنم؟!

به تشخیص دکتر شک کنم؟!

وقتی همسرجان مدارک را برای بیمه برده بود کارشناس بیمه گفته بود این عکس هایی که از اندوسکوپی تهیه شده خیلی بی کیفیت است! بعد با دکتر مربوطه تماس می گیرد که این چه عکس های بی کیفیتی است که تهیه کرده ای؟! چطور با این ها تشخیص داده ای  و .... همسرجان هم آمد و گفت برو مشهد، بیمارستان رضوی دوباره آندوسکوپی انجام بده به دستگاه این دکتر اینجا اعتباری نیست!!!!!!!!

دوستم که در دانشکده علوم پزشکی مشهد مشغول کار است گفت کارشناس بیمه غلط اضافه کرده! پزشک از روی مانیتور در همون لحظه که داره کار رو انجام می ده درست می تونه تشخیص بده ...

حالا من مانده ام و این حس توده در گلو و این همه حرف و حدیث!!!!!!!!