روزهای نفس گیر

فکر می کنی حالا که به اینجا رسیده ام چه می کنم! بغضم را قورت می دهم،بلند میشوم،مثل هر روز برنامه غذایی و فعالیتی دخترک را به پرستارش میدهم...سوییچ را می چرخانم و آهنگ دیره از محسن یگانه را روی ریپیت می گذارم که بد مصب عین داستان زندگی ما را با درد می خواند!

می رم سرکار لعنتی جهنمی .. با همکاران هزار چهره سودجوی دغگوی ریاکار فرصت طلب زیر آب زن خوش و بشمی کنم! میخندم حتی !

برمی گردم به خانه که خانه نیست حالا و هیچ تعریفی از آن ندارم... دو سه لقمه ای کوفت می کنم،چرتی می زنم و به زور بعد یک ساعت و نیم خودم را از تخت بیرون می کشم تا جواب مامان گفتن های دخترک را با در آغوش کشیدنش بدهم ...می بوسمش، میگویم خیلی دوستت دارم، بغلش می کنم و می بویمش ...

با هزار بدبختی به توالت هدایتش می کنم،با هزار بدبختی میان وعده ای می دهمش و با هزار بدبختی لباس می پوشانمش ودستش را در دست جنازه متحرک در حال متلاشی شدنم می گذارم و دوباره سوییچ را می چرخانم این بار با اهنگی شاد محض دل پاک و کوچک و بیگناه دخترک ... 

هدفی ندارم از بیرون رفتنم. خانه یکی از خواهرها و بعدا که مامی برگشت از سفر خانه او .... 

بین ساعت ده تا ده و نیم می رسم به همانجا که ظاهرا خانه است ... او هست در حال گوش دادن به اخبار، چای خوردن هم که جزو اعمال مقدسش است را انجام داده ....

سلام و حال و احوال خیلی عادی با تمرکز بر رعایت احترام و عشق وحفظ نقاب ....

سفره شام و رسیدگی به مابقی امور خانه و دخترک تا زمان خواب و شب بخیری و ....

اغلب صبح ها قبل رفتنش بوسه ای می نشاند بر گونه ام ... 

اینگونه بی دردسرتر می گذرد زندگی... اگرچه سخت است و نفس گیر اما تنش ندارد و روح دخترک خدشه دار نمی شود!

+- اما گویا دخترک با تمام این نقش بازی کردن ها چیزی را در قلبش حس می کند که وقتی نگاهم به دخترک است اما با او حرف می زنم، دخترک متذکر می شود که به ددی نگاه کن، به ددی نگاه کن.

نظرات 2 + ارسال نظر
مادر تنها سه‌شنبه 10 اردیبهشت 1398 ساعت 22:52

عزیییییییییییزم. از جمله ی اخر و واکنش دخترک قلبم فشرده شد ......

من دیگه قلبم هیچی رو حس نمی کنه

مینو* دوشنبه 9 اردیبهشت 1398 ساعت 09:51

نیوشا جانم همه رو خوندم اصلا نمی دونم چی بگم! نمی دونم چی باید برات بنویسم!
فقط هوای خودتو خیلی داشته باش .
قلبا ناراحت و نگرانتم.

ممنونم مینو جان. ممنونم از همدردیت....
خودمم دیگه نمی دونم باید چیکار کنم! منم دیگه حرفی ندارم برا گفتن

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.