مدار صفر درجه

دوباره مراجعه کردم به مشاور که بگویم جدا شدن تصمیمم نیست و با این اوضاع چه کنم.

گفت منتظرت بودم که دوباره بیایی! در جلسه اخرتان که دو تایی بود من خیلی دلم برایت سوخت. در ضمن تو چقدر پوست کلفت شده ای! آن حجم از ناسزا و بی احترامی به خودش و خودت را می شنوی و هیچ! صدای بلند و لحن بد و .. 

نگفتمش که پذیرفته امش!

ماجرا را توضیح دادم مو به مو که بگویم این ماجراها برای این حد از عصبانیت و فحاشی و خودزنی دلیل محکمی نیستند! چیزی هست ورای این ماجرا ها که او را این چنین می کند. چیزی شبیه به یک اختلال روانی یا شخصیتی یا هر کوفت و زهر مار دیگری ...

گفت در این دو سه جلسه چیزی مبنی بر این که او از یک نوع اختلال رنج می برد نیافته است. گفت او خودش با اراده خودش این لحن و برخوردها و فحاشی و ..را انتخاب کرده..

مسایل جنسی را هم مطرح کردم .. 

گفت حالا که دقتم را سمت اختلالات بردی می شود گفت اختلال شخصیتی دارد. چون رفتارهای تکانه ای دارد یکهو منجر می شود و یکهو ارام می گیر. رفتارهای جنسی نامتعارف هم جزو مشخصه های این اختلال است. اما به طور کلی من ادم سختگیری هستم برای اطلاق عنوان اختلال به مراجعینم. همین الان با این توصیفات به مشاور دیگری مراجعه کنی به یقین اختلال شخصیتی را دلیل این همه مشکلات شما می داند...

اما باید بدانی چنانچه این اختلال مشخص شد هیچ درمانی ندارند. من مشاورم،درمانگر نیستم باید به درمانگر مراجعه کنی اما در کل این اختلال خوب شدنی نیست...

تو باید در دوره عقد بد از دیدن این رفتارها جدا می شدی.. حالا هم پیشنهادم جدا شدن است. دو سال بعد باز مراجعه می کنی و می گویی دو تا بچه دارم و با دو تابچه نمی توانم جدا شوم و کاش همان دو سال قبل کار را تمام کرده بودم.

اگر می خواهی بمانی کارت بسیار دشوار است. شش ماه ازمایشی توصیه ها و طرح های مرا طی چهار جلسه در روابطت پیاده می کنی اگر جواب گرفتی ادامه می دهی جواب نگرفتی نباید ادامه دهی اما تصمیم با خود توست... با تاکید گفت که امید من به جواب گرفتن ده درصد است....

گفت اختلال شخصیتی وارثتی ست! و به حفره های درون فرد بر اثر نوع تربیتش برمی گردد و چیزی نیست که حل شود!

گفتمش چند ماه بعد بخواهش و برایش توضیح بده این خود زنی ها در پی یک بحث ساده این فحاشی ها عادی نیست و دلیلش اختلال شخصیتی ست و دست تو هم نیست تو از ان بی خبری و یک مشکل وراثتی ست ... حل شدنی نیست ولی حداقل می توانی این حد از فشار و اذیت شدن را از همسرت کم کنی و او را دلیل این رفتارها ندانی!

گفت او دیگر به من مراجعه نمی کند و اگر هم مراجعه کند با شنیدن این که اختلال شخصیتی دارد اتاق را ترک خواهد کرد ...


حال بد بعدم را چگونه بگویم! 

انگار به بی وزنی متلق رسیده بودم.. حیرانی را تجربه کردم.. درد بی خردی را چشیدم که همان یک ماه قبل از مراسم عروسی که به پشیزی چنان اشوبی راه انداخت باید بعد از گریه در اغوش خانم دکتر می رفتم محضر و طلاق و تمام! عقلم کجا بود؟ عقلم کجا بود... 

مشاورم گفت انجام طرح های من برای تو سخت است چون به شدت احساس می کنی که به تو ظلم می شود،اما تنها راه چاره همین است..

مشاورم گفت تو زیبایی، جایگاه اجتماعی داری داری فهم و شعور هستی چیزی کم نداری که به تو ظلم شود و بکانی در این رابطه...اما خودت باید تصمیم بگیری

گفت او به راحتی تو را رها نمی کند به اشک و آه و دست و پایت هم می افتد که از دستت ندهد. 


من اما به وارثتی بودن این اختلال یقین دارم از همسر برادرش شنیدم که یکبار طی یک بحث عادی و ساده برادرش سرش را به دیوار می کوبیده ...

مادرش هم معلوم الحال است ... 


- به قول او به صفر رسیده ام و تمامم، تمام...

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.