تو مرا جان و جهانی

دخترک دوست داشتنی ام، در بیست ماهگی به سر می برد. 

من فرایند از شیر گرفتنش را آغاز کرده ام. از هشت ماهگی که از وعده صبح محروم بود به دلیل شاغل بودنم. حالا وعده ظهر هم حذف شده و فقط عصرها و شب ها کام می گیرد... 

تقریبا دو ماهی هست که اتاق خوابش جدا شده و روی تخت خودش می خوابد و من شب ها دو با سه بار به او سر می زنم و شیرش می دهم.

طفلکم خیلی راحت حرفم را می پذیرد و با شرایط کنار می آید. 

دو هفته است وعده ظهرش حذف شده...روزهای اول دو یا سه بار می گفت جی جی .. می گفتمش اوووف شده! بهتره شیشه بخوری ... کمی طبق عادت معهود، که از سه ماهگی به خود گرفت، انگشت اشاره دست راستش را می مکد و به سینه من نگاه می کند و بعد می رود سراغ شیشه اش... 

یکی دوباری هم گفت ببینم اووف شده...و من نشانش دادم بی هیچ اثری از اوووف شدگی اما گفتمش درد می کنه!

فقط بیست ماه دارد اما حرف هام،حس توی صورتم را خوب درک می کند ... 

گهگاه لجبازی می کند اما زود از صرافتش می افتد! 

به راحتی رام میشود، قانع میشود، خیلی زود بهانه گریه اش را فراموش می کند و سرش گرم چیز دیگری می شود ...

نمی دانم این رفتار طبیعی است؟ باید نگران زود قانع شدن و حرف گوش کن بودنش باشم؟ 

کاش بزرگ شود روحیه مبارزه برای رسیدن به خواسته های معقولش را داشته باشد ... 


تقریبا از یک سال و نیمگی می توانست جمله های دو کلمه ای بگوید...

دو زبانه است اما فارسی را بهتر حرف می زند.انگلیسی هم می داند ... نزدیک به شصت یا کمی بیشتر واژه انگلیسی می داند... نزدیک به ده تا جمله را به انگیسی می گوید...

حروف الفبای انگلیسی را می خواند..

از یک تا ده را به انگلیسی با حذف عدد پنج می گوید.. این اعداد را به فارسی هم می گوید ..

دو بیت شعر انگلیسی را یاد گرفته و می خواند....

نقاشی دوست دارد... بازی کردن با بچه ها را هم! 

خیلی بیش از حد اجتماعی ست ...به راحتی با بچه ها و بزرگترها رابطه برقرار می کند ....

پدرش را ددی صدا می زند و ددی اش را به شدت دوست دارد.. بیشتر از مامی اش! وقتی تاب بازی می کند شعر می خواند: تاب تاب عباسی، خدا منو نندازی، اگه منو بندازی بغل ددی بندازی ...

اگر ببنید بقیه حتی با صورتشان به این شعر عکس العمل نشان می دهند سریع می کوید بغل مامی بندازی، بغل ددی بندازی ...

کلمه نمی خواهم را خیلی خواستنی ادا می کند، می گوید: ممی خوام.. هم وزن نمی خوام...

شعر اتل متل توتوله را هم یاد گرفته و خیلی شیرین و خواستنی می خواندش...

فکرش را هم نمی کردم این اندازه عاشقش بشوم...

از دور نگاهش می کنم و توی دلم برایش قند اب می شود