از هم پاشیدیم

طوفانی  سهمگین به پا شد .

من حال روحیم چندان رو به راه نبود او هی پا پی این بود که چرا، قصد داشت حالم را خوب کند اما من را بدتر می کرد.

با خواهر کوچیکه و او نشستیم به چای خوردن ... بحث رانندگی شد.از این حرف زدم که چند روز پیش حق تقدم را رعایت نکردم و طرف کوبید به ماشینم! امروز یکی دیگر حق تقدم را رعایت نکرد و باز هم او نزدیک بکوبد به من. حرفم این بود چه رعایت کنی چه نه، چه حق تقدم با تو باشد چه، می زندد به تو! یکی از ماشین ها که حق تقدم را رعایت نکرد تحت تعلیم بود و او می گفت حتی اگر می زد به تو با اینکه حق تقدم با تو بوده اما تو مقصری ... 

من توی سرم فرو نمی رفت می گفتم چطور ممکن است تحت تعلیم است یعنی دارد یاد می گیرد حق تقدم را رعایت کند... 

در اخر گفتم کلا به تو باشد همیشه مقصر منم! 

برافروخته شد چراکه سر تصادف با اینکه من مقصر بودم حرفی نزده بود که تو مقصری و ... 

ادامه دادم از یک صحنه دیگر تعریف کردم روی سخنم دقیقا با او بود اما او با لحن تمسخر امیز و بدی گفت خوب! 

گفتم چرا با لحن بد حرف می زنی ...

بجث بالا گرفت. دلخور بود از اینکه سعی داشته حالم را خوب کن اما من محل نداده بودم! دلخور بود که با نظرش سر رعایت حق تقدم حتی با وجود اینکه تحت تعلیم است مخالف بوده ام و لابد دلخور بود که چ ا اعتراض کرده ام به لحن بدش!

بحث ادامه دارتر شد ...

به او برخورد که چرا جلو خواهرم با او بحث کرده ام.اما بحث عادی بود دور از فحاشی و بی احترامی یا حتی صدای بلند!

باجناقش که امد بحث را با نوع رفتار بدش به او هم کشاند .. سرش را گرم بازی با گوشی اش کرد ....موقع شام برای خودش نیمرو پخت و از غذای من نخورد....

فردا صبحش نرفتم سرکار.اعصابم نمی کشید... هشت صبح زدم بیرون از خانه چرخیدم تو خیابان ها ...هی رفتم بالا هی امدم پایین..

پیام دادم نقدش کردم ... بحث به جاهای باریک کشید.

او پیشنهاد داد هرگز جلو میهمان ها یا نفر سوم با هم حرف نرنبم ...

من پیشنهاد دادم که زندگی جداگانه را تجربه کنیم .....

این بین وقتی حرف جدا کردن مایملک را زدم خانه را از ان خودم دانستم در ازای مهریه ام! خانه ای به نام من است در کل ...

این حرف را همینجوری زدم برای امتحان کردنش،محک زدنش ..

حس توحش خفته در درونش بیدار شد ...

حرفهای دور از شان... فحش های رکیک نثارم کرد!

حرفمان به جایی رسید که هم را زنیکه و مرتیکه خطاب کردیم!

آن همه عشق و دوست داشتن کجا رفت!

عشق و دوست داشتن باد هواست شاید هم باد معده!


همه چیز از هم پاشیده و من به طرز غمگنانه ای آرامم!

نظرات 2 + ارسال نظر
الناز سه‌شنبه 1 آبان 1397 ساعت 15:48

جدایی...یا به قول تو گم شدن انهمه عشق و دوست داشتن به نظرم چیزی شبیه اومدن ناخونده ی یه بیماری مهلک باشه...همیشه ازش میترسیم اما وقتی امد وقتی شد یهو میبینیم ادم دیگه ای شدیم...
نیوشا من خیلی وقته تورو میخونم...و همیشه برای ارامشت دعا میکنم دوست ندیده ی من...
نمیدونم الان باید چی بگم..

عزیزم بهترین چیز رو گفتی اینکه برا ارامشم دعا می کنی ..
فقط نمی دونم چرا این دعاها نمیرسه به من!
ما بدجور عوض شدیم بعد این بیماری مهلک الناز!

https://t.me/annoying_sound دوشنبه 30 مهر 1397 ساعت 11:00 http://chiznevesht.blogsky.com/

آن همه عشق و دوست داشتن کجا رفت

احتمالا دچار تکرار و روزمرگی شده

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.