روال تازه زندگی ما

برای دخترک پرستار گرفته ام. حالا پرستار می آید خانه من و این موضوع کمی به زندگی ام روال داده.. نظم گرفته زندگی ام. کمی از استرس هایم حذف شده. استرس اینکه نکند دیر برسم سر کار... نکند دخترک سرما بخورد... آنقدر بی صدا کار کنم تا مبادا بیدار شود که بیدار می شود و می زند زیر گریه و من دخترک به بغل مسواک بزنم و .... هزینه آژانس کم شده ..

اما نگرانی های دیگری جایش را گرفته! اینکه نکند پرستار بادخترک بد رفتاری کند، سرش داد بزند... ناسزا بگوید.. به دخترک به خوبی غذا ندهد.. به خوبی رسیدگی نکند! روش تربیتی اش روی دخترک اثر بگذارد.

البته به این فکرم که صدایش را چند باری ضبط کنم یا حتی دوربین بگذارم که با گوشی ام رصدش کنم...

تحقیقات هم کرده ام. قبلا پرستار پسر همکارم بوده فکر می کنم حداقل دو یا سه سال. حالا پسرش مهدکودک می رود و البته پسرش خیلی دلتنگ کبری خانم می شود! کبری خانم نام پرستار دخترک است..

پرستار پسر یکی دیگر از همکارانم هم بوده و این یکی همکارم همچنان می خواهد که کبری خانم را داشته باشد ولو عصرها. اینها باعث شد نگرانی هایم نسبت به او کمی کمرنگ تر شود... اما هست! نگرانی ها هستند!

این روزها به لطف نبودن یک ماهه همسرجانف خواهر کوچیکه و همسرش با من زندگی می کنند و آنقدر به پای دخترک محبت و توجه می ریزند که خیالم راحت است حالا که خود این کار را نمی کنم کس دیگری که به او نزدیک است  این همه برایش وقت می گذارد!

می دانم باید اصلاح کنم خودم را .. باید هر انچه محبت و مهر و عشق و توجه دارم بریزم پای دخترک که پناه امنش باشم اما این مدت که به خطا رفتم و گذشت ، از این بعد درستش می کنم.. خوب می شوم.. سرتا مهر می شوم و نثارش می کنم که رسالتم را به درستی به انجام برسانم!

نمی دانم خواهر کوچیکه که برود چه کنم! دیروز می گفت نصف کارهایت را الان من انجام می دهم، باز عصر ها خودت هم در حال بدو بدو کردنی که! چقدر زندگی را سخت می گیری.. چقدر زندگی ات پرکار است!

امیدوارم همه چیز خوب شود... من و فکرم که همه چیز زندگی را تحت شعاع قرار داده ایم! کاش خوب شوم.. خوب خوب.. شاد شاد... بی خیال بی خیال!

دخترک با شعور من

دخترک به پرستارش خوب عادت کرده.... کنار آمده ... قبلا هم گفته بودم دخترک فهمیده است انگار چهل سال سن دارد! شعورش بالاست!

تازگی ها یاد گرفته نام پدرش را صدا بزند... بگوید نی نی ... بگوید توتو! آنقدر شیرین ادا می کند ... توتو را با دهان بسته به حالت نیزال می گوید!

یک شهریور بود که شروع کرد به چهار دست و پا کردن. قبلا چهار دست و پا می گرد اما عقب عقب می رفت.. اما از یک شهریور جلو می رود.. این روزها هم گاهی آنقدر تند چهار دست و پا می کند و در این حالت شیرین و دوست داشتنی می شود که نمی شود قربان صدقه اش نرفت! البته که من در این موضوع خیلی برایش کم می گذارم!

دخترک خوب غذا می خورد. همه چیز را تقریبا می خورد...

چیزی تا تولد یک سالگیش نمانده. وقتی که خواب است نگاهش می کنم و از چهره در حال خوابش لذت می برم. قبلا هم گفته بودم وقتی که خواب است زیباتر است! نگاهش می کنم و از بزرگ شدنش لذت می برم.. حض می کنم! باورم نمی شود که به این جای کار رسیده ام، به چند قدمی یک سالگی اش!

دخترک را دوست دارم...


- نمی دانم چرا موهای دخترک در نمی آید. مو دارد ولی خیلی کم پشت است. ابروهاش هم  همین طور است... :(


دخترک با شعور من

برای دخترک پرستار گرفتم. حالا پرستار می آید خانه... استرس هایم کمتر شده نسبت به زمانی که دخترک را می بردمنزل مامی.. از این جهت که هزینه آژانس کم شده و اینکه استرس دیر رسیدن به اداره را ندارم و اینکه نهار دارم و از باقیمانده نهار می توان برای شامم استفاده کنم و این یعنی اینکه می تواتن عصرها بروم خرید مایحتاج منزل یا دیدار مامی یا گشت و گذار ...

اما نگرانی های دیگری جایش را گرفته! اینکه پرستار غذای دخترک خوب می دهد؟! سیرش می کند؟! با او بد رفتاری نمی کند؟! کتکش نمی زند؟! سرش داد نمی زند؟! فحشش نمی دهد؟!

تقریبا اطمینان نسبی حاصل کردم نسبت به کبری خانم! کبری خانم نام پرستار دخترک است... قبلا پرستار پسر یکی از همکارانم بوده به مدت پنج سال و چند سالی هم پرستار پسر یکی دیگر از همکارانم که از رسته از ما بهتران است! هنوز قرار است خانه این یکی هم برود البته عصرها .. این دو نفر گفتند که خیلی مطمئن است و نگران نباش ... و اینکه هنوز این نفر دوم اصرار دار کبری خانم منزل آن ها همچنان برود دال بر این است از او راضی هستند! و اینکه پسر همکار اولی خیلی برای ندیدن کبری خانم دلتنگی می کند نیز دلیل دیگری است که می توتان خاطر جمع باشم!

اما نگرانی هایم هست فقط کمی کمرنگ شده اند! قرار است چند باری دستگاه ضبط صدا بگذارم یا دوربین نصب کنم...

دخترک بازی کردن با من را دوست دارد. خیلی ذوق می کند.. ذوق کردنش را با هیجان در تکان دادن دست و پایش نشان می دهد.. جمعه شب که با او بازی کردم خواهر کوچیکه دلش برای دخترک سوخت! گفت طفلک تو هیچ وقت براش وقت نمی ذاری که باهاش بازی کنی.. ببین چه ذوقی کرده ببین چه شاده!

این روزها خواهر کوچیکه با من زندگی می کند به لطف نبود یک ماهه همسرجان. با همسرش منزل من هستند... آنقدر به دخترک محبت می کند و به او رسیدگی می کند که خاطرم جمع است مانده ام او برود چه کنم! پرستار پاره وقت می آید از ساعت 10 تا دو ... یک هفته اول خواهر کوچیکه بود تمام وقت کنار پرستار و دخترک. از این هفته ساعت یازده از خانه می زند بیرون تا نزدیک دو که دخترک عادت کند به این اوضاع!

دخترک هم خوب عادت کرده.... کنار آمده ... قبلا هم گفته بودم دخترک فهمیده است انگار چهل سال سن دارد! شعورش بالاست!

تازگی ها یاد گرفته نام پدرش را صدا بزند... بگوید نی نی ... بگوید توتو! آنقدر شیرین ادا می کند ... توتو را با دهان بسته به حالت نی