دخترک و دلتنگی پدرش

دخترک با دیدن پدرش برخلاف تصور ما هیجانی نشد و شادمانی نکرد. سکوت و یک لبخند ملیح که با حس خجالت درهم آمیخته بود...

مدتی گذشت شاید یک ساعت، شاید هم بیشتر...

بعد نشست در آغوش پدرش و حاضر بود به بغل من برگردد!

الان هم بعد از یک روز باز هم همینطور است .. حاضر نیست به بغل من برگردد...

یک روز قبل از امدن پدرش مادام اسم پدرش را صدا می زد انگار فهمیده بود خبری هست...

بعد از دیدن پدرش هم هی همچنان اسم او را با آواز زیبا صدا می زند.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.