خوش می نشود حال دوران غم بخور!

با مامی حرف می زنم . می نالد.. گریه می کند... تند تند حرف می زند! امان نیم دهد تا با حرف هام آرامش کنم... امان نمی دهد!!!!!

حرف ها حرف های همیشگی.. حرف های هر روزه.. مشکلات زندگی خواهرکوچیکه.. مشکلات زندگی برادر2 و ... اینکه چرا عروس ها آنطورند و ما دخترها اینطور..................

تمام حرف هاش درست است. عین کلام خدا ست اگر گناه نباشد گفته ام.. می شود حرف هاش را با آب طلا نوشت قاب گرفت و زد روی دیوار اصلی خانه که روزی هزار خواند و در فکر فرو رفت و افسوس خورد ...

ولی چاره چیست؟! چاره کار و زندگی خواهر کوچیکه چیست؟! جدا شود؟ که بعد برچسب زن مطلقه به او بخورد و برادر1 با آن نگاه هایی که هیچ تعریفی برایش ندارم هر روز او را آب کند! همان نگاه هایی که وقتی مجرد بود با آن خواهر کوچیکه را آتش می زد! که مامی می گفت انگار دارد به یک حرامزاده نگاه می کند! چرا؟ چون خواهر کوچیکه بسیار زیبا و خوش هیکل و خوش اندام و خوش قد و بالاست و در هر جمعی وارد شود همه نگاه هابه سمت اوست!!!!!! اما اینکه گناه نیست! هست؟! فکرش را بکن به جرم زیبا بودن می شوی مخاطب نگاه های غضب آلود برادرت و این می شود خشم و بدر رفتاری و ظلم پنهان علیه یک زن. با تمام عشق و احترامی که برای برادر1 قائلم اما نمی شود این ها را نادیده گرفت..

حالا با این اوصاف برگردد که آتش نگاه برادر1 بسوزاندش؟! یا برگزدد که مادام هر ساعت یک بار در روز ناراحتی های مامی را بشنود از اینکه بچه هایش همه بدبختند.. بچه هایش فقط پدرشان را دوست داشتند و اگر او مریض شود کسی به او رسیدگی نمی کند ...

برگردد که چه! شرایط بهتری در انتظارش است؟! که اگر بود خودم حامی تمام قد متارکه کردنش بودم...

خودش گفت برگردم اوضاع بهتری در انتظارم نیست! برای یک پول تو جیبی باید از مامان بخواهم که کمکم کند ...

برادر2 برای دومین بار بعد از دومین ازدواج زندگی اش به مشکل خورده ... اوضاع مناسبی ندارد

خداوند شاهد است روزی نمی گذرد که از فکر این دو نفر خارج شوم.. دعایشان نکنم.. غصه شان را نخورم اما وقتی با خودشان هستم سعی دارم به رویشان این اوضاع نا به سامان را نیاورم .. حالا گفتن مامی .این گریه ها  و غرغر کردن ها چه سودی به آن دو می رساند جز داغون کردن بیشتر من!


می بینی روزگار نمی گذارد آب خوش از گلویم پایین برود! گلویی که بعد از چهار ماه همچنان حس می کنم چیزی درونش هست و غذا خوردنم به سختی است و غیر از غدا خوردن همین حسش اعصابم را به بازی می گیرد بدجور!

نظرات 2 + ارسال نظر
رویا پنج‌شنبه 20 مهر 1396 ساعت 08:16

اینکه می گن شانست خوشگل باشه همینه، برای خواهرت ناراحت شدم ، خدا انشاءالله گره از کارش باز کنه،خوشگلی تمام قد موجب دردسرش شده

نه خوشگلای زیادی دیدم که خوشبخت هم شدن! به اینا ربط نداره اما به انتخاب درست ربط داره
خواهر کوچیکه می تونست انتخاب درستی داشته باشه...

نیوشا چهارشنبه 19 مهر 1396 ساعت 15:58

نیوشای عزیز نمیتونم بگم کاملا اما تا حدودی درکت میکنم . متاسفانه مادرت اگه کمی خوددار تر بود حال تو هم بهتر بود متاسفانه کاملا میتونه حال بدشو بهت انتقال بده .
نمیدونم این حرفی که میزنم بهت درسته یا نه ولی خودم اینطور فکر میکنم که ما فقط مسئول زندگی خودمون هستیم نه خواهر برادرمون .
پدر و مادرامون هیچ کار درست و مهمی تو تربیت ما نکردن که زندگی های ما این طور شلوع پلوغ و پردردسره حالا فقط میخوان با گریه و زاری به گردن دیگری بندازن که چرا دخترای ما اینطور شدن دخترای مردم اونطور .
اون دخترای مردم پدر و مادر با سیاستی داشتن که چهار دنگ حواسشون به زندگی و بچه های خودشون بوده و مهارتهای زندگی رو یادشون دادن یادشون دادن چطور گلیم خودشون از آب بکشن بیرون اما به ما چی یاد دادن
فقط صبح تا شب وردگوشمون خوندن شما همتون یه جور بدبختین .
من وقتی اینو از مادرم میشنوم میگم شما لطفا ساکت مسبب هر بدبختی اول شمایی چرا باید بزارم حالمو ازینی که هست خراب تر کنه که مادرمه ...متاسفانه فراخودهایی که تو ما بوجود اومده زندگی مارو نابودکرده

نمی دونم چی بگم! نمی شه از کنار ناراحتی ای که تو زندگی خواهر و برادرت هست به این راحتی با یه جمله که هر کس مسئول خودشه گذشت!
در مورد مامی هم با اینکه حق رو به شما می دم اما نمی تونم انقدر سنگدلانه رفتار کنم!
در نتیجه نویشای عزیز! مقصر اصلی خودم هستم و افکارم.... اعتقاداتم که من رو مجاب می کنه بشینم پای حرف های مامی و ...

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.