سختی در پی سختی

روزگاری بود که نوشتن و فقط نوشتن حال خراب و زارم را خوب می کرد ... حالا حسی، انرژی  و دل و دماغی برای نوشتنم نیست ...

نمی دانم این روزهای بد بعد از تحمل چقدر درد، چقدر صبر می روند گورشان را زندگی ما گم کنند!

شرایط شغلی همسرجان اصلا مساعد نیست، بدجوری پایش روی پوست خربزه و موز و یخ و ... است!

انقدر حالش خراب است که صدای از او در نمی آید... ساعت در خودش فرو رفته و ساکت با چشمانی خسته و صورتی با محاسن بلند و تکیده ..... حتی چای هم برای خودش درست نمی کند من که نباشم!

اصرار من بود که روزکار شود ... دوهفته لی روزکار شد بعد نتوانست شغل جدیدش را بپذیرد درخواست داد برگردد به جای قبلی که البته دیگر وجود ندارد ... حالا لنگ در هوا مانده ... و من این وسط مقصر اصلی ماجرا هستم و از فرط عذاب وجدان به زور نفس می کشم...


- با در شقاق یا چه میدانم بواسیر همچنان درگیرم، از جراحی به شدت هراس دارم و فعلا با مدد داروهای گیاهی روزگار می گذرانم.

- کاش این همه سختی و گرفتاری به آخر برسد... برسیم به یک زندگی ارام پر از سلامتی و رفاه...به یک دل خوش که گمان نکنم بدون بابا دلم هرگز خوشی ببیند!


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.