حالا هر چقدر هم که زمان بگذرد غم نبودنت سهمگین تر هم میشود ...

بابا اصلا دنیا بدون تو جای غریبی ست. ..

خانه ات بدون تو خیلی چیزها کم دارد ....

بابا مرا ببخش به خاطر همه بد گمانی هام به تو، به خاطر همه نزاع ها و خط و نشان هایم بعد دعواهای جنجالی با مامی ...

بابا می شود حلالم کنی؟

ببخش که حالا بعد نبودنت تازه شناختمت... از میان خاطره های آدم هایی که در نبودنت به رسم احترام و دلداری آمده بودند. از میان گفته های ان مرد جوان که می گفت روزی سربازت بوده ست... از میان هق هق های از ته دل آن قاضی جوان که می گفت روزگار کنار تو کار کرده ست ... از میان خاطرات آن زن جوان که از اقوام دورت بود و می گفت به دیدن مادر بیمارش رفته بودی و ناهار میهمانش شده بودی ....

بابا هیچ چیز بعد نبودنت خوب نشد ، هیچ چیز حالا که تو هم نیستی خوب نمی شود ...

حالا که زیر آن همه خاک است جانت و روحت در آسمان می توانم با خیال راحت به تو عشق بورزم.


- چقدر این روزها یاد داستان کافکا می افتم.. داستانی که در آن از تبدیل شدن پسر بزرگ خانه به سوسک می گفت و ما وقع ماجرا ...

+ گمان کنم من هم وصیت کنم جایی کنار تو خاکم کنند ..

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.