درد که داشته باشی ....

وقتی نا امید باشی.. وقتی دل بریده باشی ... وقتی ندانی روزها و لحظه ها چگونه می گذرد.. وقتی سرگردان باشی و دردت چاره نداشته باشد!

وقتی سراپا درد باشی ... قوز می کنی! جمع می شوی تو خودت ....

این روزها که حالم اینگونه ست قوز می کنم ناخودآگاه حین راه رفتن .. وقتی نشسته ام پشت میز یا روی مبل.... سرم پایین است، خم کرده ام توی خودم!

حالا می فهمم دلیل آن همه مچاله شدن و قوز کردن این روزهای بابا را... حالا می فهمم چرا این مدلی بودنش شده عادت!

حالا می فهمم و دیگر اصرارش نمی کنم که بابا تو رو خدا صاف بشین!!!!!!



_ گریه بی حد و اندازه...


- مدیرم گفته فردا را که روز تعطیل کار ماست بیایم سرکار و از یک سری خزعبلات بلغوری گزارش تهیه کنم!!!!!!!!! با این حال و روزم نمی دانم از جانم چه می خواهند؟! تا لحظه آخر گویا می خواهند کار بکشند و جانم را نیز!

از یکشنبه هفته آینده اگر رئیس مخالفتی نکند نمی آیم .. می روم برای مرخصی زایمان

نظرات 3 + ارسال نظر
نفر اول پنج‌شنبه 13 آبان 1395 ساعت 18:23

چقدر درد می‌کشی نیوشا... چرا خدا ظرفت رو این همه سرریز کرده آخه؟ برات صبر میخوام عزیزم...

خداست دیگه عزیزم هر کاری صلاح بدونه و دوست داشته باشه انجام می ده هر لطفی که بخواد می کنه ... هر جور بخواد بهت عرصه رو تنگ می کنه ....
این شبا می رم روضه برعکس همه سال های قبل تو روضه ها اشکی نداشتم برای ریختن واسه خاطر اینکه معتقد بودم حسین دردش تشنگی نبود که روضه خونا واسه ضجه زدن مستمعین فقط از تشنگی می گن... حالا این شب ها همه اشکم و هق هق.... حالا می فهمم هر کی تو این روضه ها اشک می ریزه برای دردای دل خودشه نه عاشورا و امام حسین (ع)

طلوع ماه پنج‌شنبه 13 آبان 1395 ساعت 16:39 http://mmnnpp.blog.ir

سلام نیوشا جان.امیدوارم مرخصی که بری خستگی هات کمتر بشه و بتونی استراحت کنی...

سلام عزیزم
مرخصی که نیست به قول همکارام اضافه کاریه چون شبا هم باید بیدار باشم و با یه موجود نیازمند به خودم به فکر چند نفر دیگه هم باشم!

سایه چهارشنبه 12 آبان 1395 ساعت 17:48

بری دلم تنگ میشه برات
امیدوارم روزهای خوشی رو دور از اینجا تجربه کنی و لذت مادر بودن همه غصه هاتو محو کنه

ممنونم سایه جان.. تو هم که نبودی من اینجا خیلی تنها بودم...
روز خوش!
امیدوارم...

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.