وصل نمی شوم

بابا مدت ها قبل گفته بود می دوم همین یه انگشت من رو می کشه!!

هر بار مرور می شه تو ذهنم قیافه پیر و سالخورده و در همش که از درد توان بلند کردن سرش رو نداره .. که از درد چنان در هم پیچیده اجزای صورتش .. که از درد وسط خواب و گیجی می پره و پاشو تو هوا تکون می ده، می خوام با سرعت نور از این لحظه ها از این دنیا دور بشم!


می گن وقتی دلت می شکنه وصل می شی.. وصل می شه به خد و ائمه! ایراد از کجای دل منه که با اینه همه شکست در هر لحظه باز هم وصلی صورت نمی گیره!

نظرات 1 + ارسال نظر
الی شنبه 8 آبان 1395 ساعت 16:36 http://elhamsculptor.blogsky.com

ایراد از دل تو نیست عزیزم اینروزا این مشکل انگار همه گیر شده
منم خیلی وقته این معظل رو دارم و این سوالات من رو تا مرز کفر و جنون برده
منم هر شب با دل شکسته و چشم پر اشک زار میزنم و...
اما ....

امیدوارم مشکلاتت به زودی مرتفع بشه ..
حالا که مامانت در صحت و سلامتن و خودت هم همینطور به هیچ چیزی فکر نکن...
می دونم آسیب های روحی آدم رو می تونه از پا بندازه ولی تو که از پس بحران بیماری مادرت بر اومدی هرچنذ متضرر شدی پس از پس اینم بر میای..
هر ناراحتی فکری و روحی داری بذار کنار که به مرور جسمت رو درگیر می کنه ...

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.