وای بر من

دیروز خانوم دکتر و خواهر کوچیکه نیم ساعتی میهمانم بودند. همسرجان هم شرکت بود...

خواهر کوچیکه داستان آشنایی اش را با یک خانم مشاور می گفت...

گفت در اولین برخوردش با من سریع به شخصیت گوشه گیر و منزوی ام اشاره کرده .. به نشانه هایی از افسردگی پنهان! می گفت خندیده ام و گفته ام اگر خواهرام رو ببینی چی می گی!؟

بعد گفت نگران توام! به همسرجانت حق می دهم قیدت را بزند و برود سراغ دیگری! اغلب اوقات ناراحتی.. غم دارد صورتت! یا فرو رفته ای در فکر! یا عصبی هستی و با دعوا حرف می زنی ... یا نیستی و همه اش وقتت صرف رسیدگی به مامی و بابا می شود..

خانوم دکتر هم گفت همسرش گفته شوهر نیوشا اگر از او ببرد و بزند زیر همه چیز حق دارد! گفته یک روزی این کار را خواهد کرد!

گفتم بچه ها اندازه کافی ذهنم بد اندیش شده درباره همسرجان با آن همه حجم پیامی که رد و بدل می کند و بعد تند تند همه را حذف می کند ...

گفتند به هر حال هشدار لازم داشتی و این هم هشدار...

بهتر است شاد و سر زنده باشی ... مردها روی خوش می خواهند.. لبخند و شادی و نشاط..

بعد رفتند و مرا با این ذهن مشوش تنها گذاشتند!

با خودم فکر می کردم گیرم باکسی در ارتباط باشد! می تواند ارتباطش را مدیریت کند و وقتی خارج از خانه است، وقتی سرکار است این همه پیام رد و بدل کند که حتی بویی هم نبرم!

یکی درونم می گفت نیوشا همسرجان فقط تو را دارد وگرنه چرا دار و ندارش را بزند به نام تو؟!

باز یکی می گفت خوب بعد از اینکه زده به نام از تو بریده! می گفت اصلا نبریده برای یک مدت کوتاه می خواهد از درگیری های تو و خانواده ات دور باشد با کس دیگر!!!

این فکرها بود تا رسیدم به عصر! همسرجان از شرکت برگشت و طبق قرار قبلی رفتیم سینما برای دیدن فیلم فروشنده. من و همسرجان و خانوم دکتر.. بعد از فیلم هر کسی نظری داشت! من بی نظر بودم! همسر جان میان حرف هاش گفت: مردها همه شان خرابند! اگر هم کاری نمی کنند موقعیتش فراهم نیست برایشان! گفتم یعنی تو هم خرابی؟! البته موقعیتش رو با ارسال پیامک برای خودت فراهم کردی.. راهش را می رفت جواب حرف هام را نمی داد.. دستش را کشیدم و گفتم با توام... گفت نه بابا، لحنش شوخی بود...

یعنی مردها به هیچ چیزی پایبند نیستند؟! گفت نمی دونم! گفتم پس چرا انتظار دارند زن شان به آنها پایبند باشد؟!

رفتم توی لک خودم .. گه گاه اگر حرفی می زدم کنایه وار بود... تعجب کردم از اینکه عکس العمل همسر جان مقابل رفتارها و حرف های من در برابر حرف مزخرفش ملاطفت آمیز بود! قبلا مواردی چنین را با لحن تند جواب می داد که نگران این چیزها نباش اگر رفتم سراغ این مسائل در جریانت می گذارم و .. اما حالا سعی داشت با توجه نشان دادن و گفتن دوستت دارم حرفش را ماست مالی کند و دقیقا همین مرا مشکوک تر از قبل می کرد!

سر آخر بهش گفتم اگر مردی سراغ خیانت کردن برود مطمعن باش اولین کسی که می فهمد همسر اوست!

تا صبح با این فکر های لعنتی بیدار بود...

کاش ذهنم از این درگیری رها شود... کاش این شک از بین برود.

می دانی تحمل فشار این یکی را دیگر ندارم!

نظرات 3 + ارسال نظر
مینو سه‌شنبه 23 شهریور 1395 ساعت 12:02

نیوشا نگران نباش فکر و فشار زیاد گاهی این فکرا و حساسیت ها رو توی ذهن میاره.البته که هشدارهای خواهرا هم دیروز بجا بوده و قطعا اون زمینه ی ذهنی که راجع به این موضوع داشتی رو پررنگتر میکنه. من روشم برای این موضوع این ب ود که با همسرم صحبت کردم بدون کنایه و سرزنشی.و ازش خواستم برام توضیح بده چرا اینقد مثلا اس ام اس رو و بدل میکنه یا گوشی دستشه و حتما براش توضیح میدم که اگه نخواد موضوع فکرمشغولی منو جدی بگیره بهم آسیب میرسونه و ذهنمو بیشتر درگیر میکنه و نتیجه ی این آسیب به زندگی خودمون برمیگرده و هیچ کس هم جز خودش نمیتونه برام قضیه رو حل کنه. همون موقع خیلی قاطع بهش گفتم از سه چیز توی زندگی مشترک نمیگذرم و مطمئن باشه جدا میشم یکیش خیانت حالا در هر سطحی باشه و باید هردو حواسمونو خوب جمع کنیم چون زندگی پر از مشکلات و بالا و پایین های ناخواسته اس اگه قرار باشه تو مواقع بحرانی این حد و حدودا رو جدی نگیریم بریم دنبال خوشی و ... خودمون همه چی تمومه! و خوبه اینو میدونه که جدیم تو این سه مورد.
یه سری آزارها تو زندگی خودمون به خودمون میرسونیم اجازه نده وسط اینهمه درگیری اینم بچسبه گوشه ی ذهنت حلس کن هرطوری که لم همسرت دستته و صلاح میدونی.حرف مردا رو زیاد تو این چیزا جدی نگیر کاملا لحظه ای و موی حرف میزنن!

مطمئن نیستم بتونم واضح باهاش در این مورد حرف بزنم.. تهش می شه دعوا!
اما یه بار امتحان می کنم ببینم نتیجه چی می شه..
قبلا هم بهش گفتم خیانت رو نمی بخشم و هر لحظه که وارد ماجرایی شدی باید به من بگی و من با اطلاع کامل تصمیم بگیرم که چه کنم با شرایط پیش امده!
مینو من خیل خسته ام حتی برای حرف زدن!

نفر اول سه‌شنبه 23 شهریور 1395 ساعت 11:51

نیوشا جانم، روح و ذهن فرزندت رو با فکرهای آشفته و استرسها و نگرانیهای بیجهت آزار نده. آروم و مسلط باش لطفا. تو الان تصمیم میگیری که فرزند آرومی داشته باشی یا یک نوزاد بیتاب و بیقرار که دائما با گریه هاش مستاصلتون کنه! لطفا بیشتر مراعات کن عزیزم و مواظب خودتون باش.

چشم این نگرانی های به ظاهر بی جهت رو کنار می ذارم..
اما اون چه در این هفت و ماه و نیم به من و این بچه آسیب رسونده مسائل خانه پدری و مشکلات بیماری مامان و باباست!
که خیلی تلاش کردم کنترلی روش داشته باشم اما سختیش .. نگرانیش قابل کنترل نیست!

سایه سه‌شنبه 23 شهریور 1395 ساعت 09:07

فکر می کنم فکرش مشغول تر از اون باشه که دنبال این چیزا بخواد بره! درگیری درس و ساختن خونه و مشغولیت های روزمره زندگی فکر نمی کنم وقتی براش بذاره. با این حال بهتره بیشتر برای با هم بودن تون وقت بذاری. بعد هم فکر نمی کنم همچین آدمی باشه کلا

چی بگم سایه!
منم با همین دلایل خودم رو آروم می کنم ..
ولی این شک چرا به جونم افتاده!
همش فکر می کنم وقتی شکی به میون میاد حتما دلیلی داره!

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.