زنان علیه زنان

"عنوان برگرفته از وبلاگ آلما توکل" عزیز است.


بعد از سه ماه و اصرارهای مکرر هر هفته مادر شوهر رفتم به دیدنش....

سه ساعت مرا به حرف گرفت و از عروس دیگرش گلایه کرد....

کاش فقط گلایه می کرد.. نفرین و ناسزا و بی احترامی هم همراهش بود! دهان روزه!!!!!!! نمی دانم دین و آیینمان چیست؟! یادمان داده اند روزه گرفتن به گرسنه ماندن و تشنه ماندن است! دین و آیینش به خود ش ارتباط دارد.. بگذریم از این حرف ها که بد جور دل آدم را به درد می آورند!

هان تا یادم نرفته! جالب اینجاست که نذری هم می دهد! که دوره قرآن هم می رود!


گلایه هاش چه بود؟! اینکه دختره شلخته ست.. کار بلد نیست... یه لیوان چای نمی ریزه! بله از دیدگاه ایشان عروس می گیرند که بردگی کند..  کنیزی کند!

میان حرف هاش چیزهایی گفت که خیلی درد داشت! می گفت پسرم بهش گفته باید تو خونه بابام و مادر بزرگم و عمه و خاله و دوست و آشنا کمک کار صاحب خونه باشی....

می گفت پشت سر پسرم حرف زدند که کار نداره، بهش گفتم تو دوران عقد حق نداری به پسرم بگی چیکار کنه چیکار نکنه!!!!

جالب است! ولی آنها در دوران عقد حق دارد به عروسشان و زنشان بگویند که مثل یک برده کاری کار کنند! برده کاری.. برده جنسی... برده جنسی چرا؟! چون می گفت دختره بله گفته که همین کار رو بکنه! کوچکترین وظیفه اش همینه!!!!!!!!!! بله سرویس دهی جنسی و خدمات رسانی رفاهی از هر منظر دیگری.....

می گفت بلد نیست غذا بپزه بادمجون سرخ کرده توش خام بوده نذاشته با یه لیوان آب بپزه .. بعد خودش خاکشیر آماده کرده بود پر از شن! همه شن زیره ها زیر دندونم اومد ته لیوان رو نگاه کردم پر از شن بود!

می گه عروسم شلخته ست... خونه خودش تعریفی از تمیزی و مرتبی نداره!

می گفت نه درس خوانده نه شاغله، هنر خانه داری هم ندارد! انگار از اول این ها را نمی دانستند .... انگار پسر خودشان درس خوانده و شاغل است و هنری هم دارد!!!

برای این زن، همه حق وحقوق در اختیار مرد است! زن ها، آن دسته شان که در جایگاه عروس قرار می گیرند هیچ حفی ندارند.. آدم نیستند!دختر ندارد با درد ز بودن آشنا نیست! برای من خودش زن که نه یک اژدهاست که انگار جنسیتش مرد است بس که طرفدار ان هاست!

می گوید زن باید به حرف مردش گوش کند هم عرف می گوید هم شرع.. بعد خودش می رود با کاروان به زیارت امام رضا (ع) اما همسرش مخالف رفتنش است!!!


میان گلایه هاش هر چه توانست به من کنایه بار کرد! به من که بار شیشه دارم.. دلنازکتر از همیشه ام!

همان اوایل ازدواجمان نگذاشته بود جوهر عقدنامه خشک شود هی گیر می داد که چرا این میاد اینجا کار نمی کنه!!!!!!!!!!! نمی دانم تعریفش از کار کردن چیست؟! چای می ریزم که کوفتشان کنند.. بعد می شورم، سفره می اندازم و جمع می کنم و ظرف ها را هم می شورم.. می ماند یک غذا پختن!! لابد انتظار دارد خانه را اخر هفته ها من جارو بزنم و گردگیری کنم منی که هر دو یا سه ماه یک یا دو روز آنجا میهمانم!در ضمن خودش جوان است.. روپاست.. مریض نیست! هیچ کدام از مادر شوهرهای خواهرانم چنین اخلاقی ندارند مامی خودم هم همینطور...! می دانی، شاید چون دختر دارند و این باعث می شود درک درست تری از نوع رفتارشان داشته باشند!

فکر کن! زن ها گویی خون کرده اند که هم در خانه خودشان کار کنند هم در خانه پدر هم در خانه مادر شوهر هم کار بیرون از خانه!!!!!!!!!!!!!!


بعد هم که خاله همسرجان گفتند که انگاری نیوشا سنگین احواله با اینکه ماه پنجه بارداریشه! ایشان افاضات نمودند که نیوشا از ابتدا سنگین احوال بود!!!!!!! دردش این است که من وقتی می روم میهمانی منزل مادر بزرگ همسرجان مثل یک کنیز آنجا کار نمی کنم!!

شیطونه می گه سری بعدی خدمتکار مامان رو با خودم ببرم اون دو روزی که اونجام اون براشون کار کنه تا ایشون دهان مبارک رو ببندن!

بدبختی می دونی کجاست؟! که اینها رو نمی شه به همسرجان گفت! چرا؟ چون محشر کبری به پا می کند، از آن دست نمایش ها که تا سال ها رد زخمش بر روی روح و رانم باقی می ماند که چه؟! باز دو روز بردمت خونه مامان!!!!! من که به مادر شوهر کاری ندارم.. نه آبی می برم نه کوزه ای مشکنم! این، آن  زن است که دست بردار نیست..

باورکن! اگر در یک شهر زندگی می کردیم تا الان هفتاد بار طلاق گرفته بودم!


مثل اینکه دعوایی به راه می افتد و این زن ان دخترک را خاک برسر خطاب می کند و بد و بیراه به او می گوید و چندین فحش و ناسزا روانه مادرش می کند.. دخترک هم سر به پایین کلامی نمی گوید! بعد با همسرجان تماس می گیرد که برادرت و مادرت دوتایی افتادن به جون به من و .....

اینها را همسرجان برای من نگفته بود! اما من حدس زده بودم تا مادرش برایم تعریف کرد! می گفت همسر تو به این یکی پسرم گفته الان همه اینطوری هستند!!!!!!!! اون هم گفته تو اگه تونستی کنار بیایی من نمی تونم با این قضیه کنار بیام!!!!!!!!!!!

آخر سر هم بعد از این همه کنایه که قسمتی  از آن را اینجا گفتم رو کرده به من می گوید .. اینا رو به همسرجان نگی ها! اینا درد دل بود!

امیدوارم دردهای دلش زیاد شوند! بی شمار باشند.. آنقدر که کاسه چه کنم چه کنم در دست بگیرد و دور شهر را دوره بگردد!


می دانی! این ها بخش کوچک و ناچیزی از دردهای زنانه است! اما درد های نهفته بزرگی است که در همچین قرنی هنوز هست.... این یکی از ان دردهاست که نگرانم دخترکم درگیرش شود.... گرچه تصمیم دارم دوره اول تحصیلات دانشگاهی اش که تمام شد بفرستمش یک جای دیگری از این دنیا که ادم ها نه به جنسیت که به بودنشان به انسان بودن یکدیگر احترام می گذارند!

یه چار دیواریه دوست داشتنی

 دیروز همسرجان و سه تا از همکاراش یه زمین قولنامه کردن که من به جای همسرجان امضا و انگشت زدم پای برگه ها ....

از اون سه نفر دیگه یه نفر مجرد بود و اون دوتای دیگه قصد نداشتن خونه رو به نام خانومشون کنن !

حالا زندگی ما تا مدت ها وارد فاز جدید می شه .. کار - درس- ساخت و ساز خونه! بله همسرجان و همکاراشون قراره خودشونم کنار استاد بنا برن کار کنن تا خونه با نظارت و سرعت بیشتری ساخته شه!!

خداوند روزگار ما رو از این به بعد به خیر کنه :)


+ خدا رو شکر زمین خریدیم و کم کم خونه می سازیم و خونه دار می شیم با نقشه و دکور دلخواه :)