مرده متحرک

می رسم به خونه... بوی خوشمزه ای به مشامم می رسه! بله، همسرجان گوجه بادمجان پخته.. سفره را آماده کرده...

تا لباس از تن می کنم به دور و بر خونه که نگاه می کنم می بینم ظرف ها را شسته... میوه خریده و شسته .. غذا هم پخته... کلی برای من کدبانوگری کرده بی هیچ منتی!

حتی نمی ذاره سفره رو جمع کنم و می گه تو برو بخواب...

دو ساعتی می خوابم و بعد لباس می پوشم که برم برای خرید مایحتاج خونه مامان و بابا....

من رو می رسونه خونه خانوم دکتر و خودش می ره. ساعت یازده و نیم شب خونه خانوم دکتر می بینمش و بعد می ریم خونه خودمون.

به این بیست و چهار ساعتم نگاه می کنم... شش صبح بیدار شدم تا ساعت هفت برسم سر کارم... نزدیک ساعت سه بعد از ظهر می رسم خونه و دو ساعتی می خوابم و دوباره شش عصر می رم بیرون و داوزده شب می رسم خونه و می خوابم! بدون توانی یا میلی برای خوردن شام و قرص ها و .....!حتی یادم می ره آمپول ویتامین ب رو بزنم که دکترم دوهفته پیش تجویز کرده بود! در جواب همسرجان که پرسید آمپول زدی دروغ گفتم که آره! ترسیدم به این حالم که نه به فکر خودم هستم نه کودک درونم تأسف بخوره!

حالا دوباره یک بیست و چهار ساعت دیگه و من و این همه خستگی روحی  و جسمی و دلی که مرده ست...

با خودم فکر می کنم اگر دردهای خاصی را که الان دارم نداشتم، اگر درست راه می رفتم و عادی، با این همه گرفتاری حتی یک درصد هم به ذهنم نمی رسید که باردارم! حالا فقط این درهای زیر شکمی و بعضی تغییرات ظاهری گاهی یادآورم می شوند که هی تو بارداری ها! حواست هست؟!


نظرات 4 + ارسال نظر
مادر تنها یکشنبه 20 تیر 1395 ساعت 13:50

راستی هفته ی چندم هستی و دخترکت کی قراره به دنیا بیاد عزیزم؟
غربالگری هات رو رفتی؟
یکم از نی نی بگو از تکون هاش از اظهار وجودش از اضافه وزنی که پیدا کردی از قلمبگی شکمت؟

من یادم رفته باردارم!!!!!!! :(

مادر تنها یکشنبه 20 تیر 1395 ساعت 13:49

خدا بهت سلامتی و توان بده که اینقدر خوبی و به فکر پدر و مادر. اما خواهشا در کنار این همه کار و تلاش و خستگی تایمی رو هم برای دل خودت و کوچولوت بگذار تا این خستگی ها از تنت در بیاد. تو هم از این زندگی سهم داری و باید بفکر تفریح و استراحت خودت باشی. نگذار فردای روز کوچولوت بیاد بگه دلم برای مامانم شرح شرح است! حواست باشه جا تو جا پای مامانت نگذاری و اینقدر فدایی نباشی عزیز دل!

مامی دیروز می گفتم شما دخترا شدید مثل خودم!
شدم دیگه .. پا جای پاش گذاشتم!
نیوشایی وجود نداره انگار
دلم برای خودمم می سوزه!
نمی دونی چقدر اشکی شدم وقتی کامنت هاتو خوندم

سایه یکشنبه 20 تیر 1395 ساعت 11:23

خوبه که همسرت درک می کنه و مانع نمیشه
کاش میشد در رابطه با موضوعات خانواده پدری واقعیت رو ببینی و بپذیری و ادامه بدی و غصه نخوری... کاش

خوبه که همسرجان درکش رو داره وگرنه دردی بر دردهای دیگه
کاش ...

مینو یکشنبه 20 تیر 1395 ساعت 10:26

نیوشا جان خیلی از خودت مراقبت کن.چیزی که الان خیلی مهمه سلامتی خودت و بچه اس اگه خودت سلامت باشی قطعا بهتر میتونی به پدر و مادرت هم کمک کنی.دست همسرهم درد نکنه.
آدرس دکتری که گفته بودم رو گرفتم بازم خودتون در موردش پرس و جو کنین ایشالا کمک کننده باشه.
تهران:انتهای اتوبان امام علی شمال، بلوار شهید مجدی (اوشان) خیابان شهید شفیعی ساختمان مسجد امام جعفر صادق مرکز طب اسلامی سنتی امیرالمومنین - دکتر عارف قنبرزاده (فارغ التحصیل دانشگاه برلین آلمان)
شماره تماس: 22197718-22480046-221197723-09144556068

می دونم اما غصه ها هجوم میارن!
ممنونم یه کلیپ درمانی از ایشون دیدم از اواسط ماه رمضون بارها با این چهار شماره تماس گرفتم یا مشغوله یا می گه در شبکه موجود نمی باشد!

بازم ممنونم مینو جان که به فکرمی

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.