این همه تلاش بیهوده

کارهای مربوط به سند خانه را هم انجام دادیم.. آخرین امضاها را زدم اگرچه بعدتر باز هر یک از واحدها سند جدا می خواهند و باید دوباره همین روند و این امضاها ادامه پیدا کند ...

همسرجان به برادر1 و مامی گفت که خانه را به نام من زده.. حین حرف هاشان سر رسیدم داشت می گفت قول داده بودم یک خانه و ماشین به نامش کنم که به قولم عمل کردم...

بعدتر به جمله اش فکر کردم.. به اینکه در واقع کسی چیزی از مال خودش را به نام من نکرده! مال خودم را به من برگردانده اند!

باور کن آدمی نیستم این چندرغاز را بکوبم به سر همسرم! نه هرگز... اما این باورهای نادرست دیگران آزار دهنده است... من بدون همسرجان هم با دو سوم حقوقم و یک وام مسکن می توانستم همین خانه را، آماده اش را تهیه کنم...

شاید همسرجان حواسش نبود به این چیزهایی که دور و بر افکار من هستند! اما من حوسم به تمام حق و حقوقم به عنوان یک زن در جامعه و خانه و خانواده هست!

میان این چهار نفر کس دیگری هم بود که خانه اش را به نام همسرش زد ... احتمالا شش دانگش را.. همسرش هم خانه دار بود! به این فکر نمی کنم چون خانه دار است نباید خانه ای به نامش باشد، نه اصلا! چون حق اش است... به این فکر می کنم که مردش چقدر بزرگ مرد است!

چند روز بعد گفتم: اون خونه ای که تو شهرتون دارید رو هر وقت سند زدی به نام خودت من با یه جعبه شیرینی می رم خونه بابات و می گم خونه رو زدم به نامش! خندید! شاید فهمید دردم چیست....

به نظرم اگر تمام مالش را می زن به نام من آن وقت می توانست در میان جمع راجع به این موضوع حرف بزند!

این را هم بگویم که من هیچ وقت به دنبال مال دنیا نبوده ام اما از آینده ام نگرانم! از اینکه روزی همسرجان نباشد و با این خانواده ای که شناخته ام مرا آس و پاس رها می کنند! دیده ام که می گویم!! با این فکر به این نتیجه رسیدم که حداقل دسترنج خودم را برای آینده خودم و فرزندم حفظ کنم.. اگرچه هر شب قدر از خدا خواستم همیشه همسرجان را برایم حفظ کند، سالم و سلامت....


و نکته قابل تأمل دیگر اینجاست که وقتی از فروش آن زمینی که در شهر خودش دارد برای تکمیل آن یکی خانه حرف می زنم برایم خط و نشان می کشد که بار اخرت باشه جلوی خانوادم می گی از کجا می یاری خونه رو تکمیل کنی بدی به مستأجر، بار آخرت باشه می گی اون زمین رو بفروش! برات خونه و ماشین خریدم به چیزای دیگه کار نداشته باش!!!!!!!!!!!!!! تو فقط حق داری بگی پول می خوای!!!!!!!!

می گم باشه، آرامشم رو حفظ می کنم! می گم پول بده میز ناهارخوری بخرم... می گه لازم نیست چرا میز قبلی رو فروختی (میز قبلی داشت فرو می باشید! رنگ صندلی ها ریخته بود.. صندلی هیا صفید زرد شده بودن ...) می گم پس با این حساب من حق هیچی رو ندارم، فقط حق دارم بگم پول بده که چیپس و پفک بخرم!!!!!!! خرفی نزد! حرفی نداشت که بزند!

همه این ها را گفتم که به اینجا برسم که پس از این همه تلاش و مبارزه سخت در زندگی ام به این نتیجه رسید ام که باز هم مردها هستند که تعیین کننده اند... مردها هستند که ... مردها هستند که .... و من خیلی خسته ام از این همه تلاش بیهوده!!


چند وقت پیش گفته بود زن ها در این جامعه توسری خور و بیچاره و طفلکی اند.. زیاد درد می کشند! (در یکی از پست هام به این حرف هاش اشاره کردم) حالا می دانم چرا، چه شده بود این حرف ها را می زد! موضوع دعوای برادر و زن بردارش او را به این افکار رسانده بود!!!!! نه فهم نوع رفتارش با من!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

نظرات 1 + ارسال نظر
مینو سه‌شنبه 8 تیر 1395 ساعت 10:40

کاملا حرفت درسته و قبول دارم.خیلی خیلی هم حق داری.
اگر منم بودم دوست نداشتم اینطوری به نام زدن خونه پیش دیگران عنوان بشه هرچند شنونده ها خودشون درجریانن که شماهم شاغلی و کمک کننده!! کاش همین حرفا رو بتونن پیش خانواده ی خودشونم بگن!!
امشب برام خیلی دعا کن دوست خوبم خیلی

مینو جان همسرجان قصد نداره به خانواده خودش بگه خونه به نام منه!!!! با اینکه یه خونه و یه زمین سه دنگ دیگه تو شهر خودشون داره که کیم بعد به نامش می شه پس واقعا هر آدم حسود و احمقی می فهمه که این خونه باید به نام باشه! اما گویا ازشون هراس داره!!!!!!

چشم دوستم... منم محتاجم به دعا
برای سلامت دخترک دعا کن عزیزم

تازه من اصلا به این فکر نمی کنم جلو بقیه چی می گه و بقیه چی فکر می کنن! ذهنیت خود همسرجان برام مهمه که تو گفتن این مورد مشخص شد!

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.