من خسته

از خواب  بیدار شدم، کمی نشستم لبه تخت ...

با خودم فکر کردم؛ دوباره شروع یک هفته کاری دیگر....

و هفته ها و ماه ها و سال های بعد... تا چند سال بعد؟! البته که این قراردادهای یک ساله چیزی را مشخص نمی کند!

اما احساس کردم آنقدر خسته ام، آنقدر خسته که توان فکر کردن به رفتن و نرفتن را ندارم..  فقط ترسیدم از فکر سی سال و حتی بیشتر رفتن به کار!



+ بعد از سه روز همسرجان رو می بینم...  قبل از رفتنش  دلخوری بدی، دلخوری شدیدی را برایم رقم می زند! من همچنان دلخورم و از ندیدنش در این سه روز ناراحت!

از من  پرسید: با نی نی حرف زدی؟! گفتم نه با خودمم حرف نزدم! گفت چرا، ناراحتی از من؟! جوابی ندادم... گفت ناراحت نباش، شاد باش .. با نی نی باید حرف بزنی...

نظرات 2 + ارسال نظر
مادر تنها شنبه 28 فروردین 1395 ساعت 09:32 http://Miavivo.blogsky.com

سلام.
برای اینکه حتی شده لبخند کم رنگی رو لب هات نقش ببنده: چند وقته که تا پسرکم کاری انجام می ده که من ناراحت می شم، مثل غذا نخوردن هاش، تا چهره ام جدی می شه می گه مامانی ناراحت نباش ، شاد باش، خوشحال باش. اگر بخندم که خیالش راحت می شه اگر نه آخرین تیر ترکشش رو که عجیب هم کاریست می زنه و می گه، حالا یه بوس بده و لبهاش رو غنچه می کنه که ببوسمش.

سلام...
واقعا شاد شدم ..
خدا حفظش کنه این وروجک بانمک رو

مینو شنبه 28 فروردین 1395 ساعت 09:12

منم کار کردن دوست دارم و اهل خونه نشستن نیستم اما بیشتر روزا صبح که بیدار میشم یه غری به خودم می زنم و یه سری فکرای الکی میاد تو ذهنم بعد بلند میشم.از اینکه کاش بیشتر می خوابیدم و ساعت کاریم از 10 بود تا اینکه نرم اصلا و ....
همسر باید بدونن که حرف زدن با نی نی آرامش و رضایت قلبی میخواد اون موجود کوچولو همه چیزو حس میکنه پس بیشتر باید حواسشون به آرامش و خوشحال کردن شما باشه.

نمی دونم کار کردن تو این مملکت چه روشی داره که همه یه جورایی ازش گریزونن!
شایدم ما آدمای این مملکت مشکل از خودمونه
ولی واقعا همه همکارای منم همینطورن می گن چشم می کشیم بشه آخر هفته!

بله همینطوره که تو می گی.. همسرجان می دونه اما جلو عصبانیتش رو نمی تونه بگیره گویا! بعدش شیمون می شه گویا.. اما چه فایده اثرش رو که گذاشته دیگه!

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.