درد مادام زن بودن!

حال و روز غم انگیزی دارم..

گاهی دلگیر می شوم ازاین همه سختی و بدبختی زنانه! خسته می شوم از زن بودنم.... با خداوند وارد مکالمه می شوم و می نالم...

خدایا راه دیگری نبود برای تولید نسل؟! برای ادامه بقا؟! آخه روش های به این سختی؟! آخه نه ماه بارداری؟! ....

انگار با زن ها یا نه با همه ماده ها یک نوع خصومتی در میان بوده در جریان خلقت ......

می دانی! هر جایی از این زندگی را که نگاه می کنی؛ ظلمی، جوری، ناحقی ای به زن ها روا شده ...

اساس آفرینش زن، آسایش مردهاست! همنیجا مکث می کنم! همین یکی بس است که ابزار بودن زن را نشانم دهد... همین که زن مسئول تداوم نسل است، یکی دیگر از نشانه های درست بودن این موضوع است! آن وقت ما زن ها تا بچه دار می شویم گل از گلمان می شکفد! یادمان می رود ماشین ادامه بقا هستیم یا اصلا سر از این حرف ها در نمی آوریم در گوشمان خوانده اند یکی از عملکردهامان بچه زاییدن است!

باز دوباره به هم ریخته ام ... آن یکی زن دیوانه درونم عصیان کرده و مرا به هم ریخته......





- اگر این کوچولو خوب رشد نکنه تقصیر منه! اما تقصیر من چیه این وسط که از همه چیز حالم بد می شه و هیچی نمی تونم بخورم!

اگر این کوچولو بلایی سرش بیاد تقصیر منه که ترسیدم از صدایی یا اتفاقی ..... اما تقصیر من چیه؟!


+- یه لحظه غمگینم به شدتی که به راحتی گریه می کنم.. یه لحظه در خود فرو رفته و بی حرف و ..

اما تنها اتفاق خوب ماجرا این سکوت و آرامشمه!!

انگار این بارداری برام آرامش به ارمغان آورده!


+- مادر شوهر برام آش محلی پخته و فرستاده!!!!!!!! اصلا برام قابل خوردن نبود.. لوبیا قرمز داشت و بادمجون و آش های مربعی شکل با رب که باید به آش ماست اضافه می کردم!!!!! نمی دونم رب و ماست رو که دو ترکیب متضادن چه طور باید با هم بخورم! کمی خوردم که همسرجان دلخور نشه اما واقعا دلم دوست نداشت بخوره و این دست خودم نبود.. تو نوروز از این آش حرف زده بودن و من می خواستم بچشمش و بهشون گفته بودم که این همه از این آش گفتید اما نپختید که من بخورم! حالا برام فرستادن. محبت کردن ولی باب میلم نبود البته آدمی هستم که هر چی باب میلم نباشه می خور و صدامم در نمیاد اما با این اوضاع فعلی توان خوردن نداشتنم چون حالت تهوع داشتم به شدت

پدر شوهر هم برام نون سبوس دار خریده ... اوه خدای من! من با این همه لطف و مهربونی خانواده همسر چه کنم؟! فک کن! دوست داشته می شوی وقتی قرار است نسلشان را ادامه بدهی!!!!!!

نظرات 3 + ارسال نظر
مادر تنها پنج‌شنبه 19 فروردین 1395 ساعت 11:32 http://Miavivo.blogsky.com

عزیزم بلاخره تونستم تو وبلاگ خودم در جواب کامنت شما آدرس سایت رو بگذارم. لطفا یه سری به نظرت تو وبلاگم بزن عزیزم. ببخش که کلی اینجا کامنت بارون شد.

ممنونم خیلی زحمت کشدید
ببخشید به دردسر افتادید، پوزش می خوام
اختیار دارید، لطف کردید

مادر تنها پنج‌شنبه 19 فروردین 1395 ساعت 11:24

سلام بانو. با توجه به آرشیوت متوجه شدم الان باید هفتهی هفت یا هشت باشید و این سونو که قراره امروز بری مربوط به تشکیل قلب جنین هست و برای تعیین جنسیت حالا حالاها زمان داری. معمولا تو ماه چهارم بارداری به بعد هفته ی ۱۴،۱۵ بارداری به بعد ، اگر موقعیت قرارگیری جنین مناسب باشه دکترسونوگراف می تونه به شما جنسیتش رو بگه.
اینم آدرس یه سایت که می تونی متوجه بشی در چه هفته ای هستی
اگر فرصت کردی بارداری هفته به هفته ی این سایت رو بخون یه آگاهی نسبی می ده در ارتباط با چگونگی رشد و تکامل کوچولوت عزیزم.

سلام دوست من
بله درست متوجه شدید یک شنبه این هفته، هفته نه بارداری من هستش
ممنونم از راهنمایی و دلسوزیت دوست عزیز
بله حتما سر می زنم

مادر تنها چهارشنبه 18 فروردین 1395 ساعت 12:31

سلام. بانو جانم تمام این حس و حال هات غم و شادی یکدفعه ایت همه و همه طبیعیه و نگران نباش کوچولوی تو در صحت و سلامت رشد می کنه و تو وجودت پا می گیره. ان شالله ماه سوم بارداری رو که تموم کنی خیلی خیلی بهتر می شی و خیلی بهتر با کوچولوت خو می گیری. من خودم از اون دست مامانا بودم که تا وقتی تو اتاق عمل کوچولوم رو نگذاشتن بغلم آنچنان حس مادری نداشتم. الانم در مورد کوچولوی دومم همین حس رو دارم و انگاری تا نبینمش احساساتن غلیان نمی کنه.
به خودت سخت نگیر نازنین، این روزها هم، هرچند به سرعت لاک پشت وار اما می گذرن و یقین دارم در پایان از نتیجه ی کار و تحمل این همه سختی خرسند می شی و خوشحال.

سلام
شاید باورت نشه ولی همین الان با خوندن نظر شما اشک نشست تو چشمام!
مادام گریه ام می گیره...
امید به لطف و کرم خداوند مهربان..
ممنونم از این همه دلگرمی و امید ..
ممنونم دوست عزیز

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.