درد بی درمان

این روزها از هر نوع آشامیدنی و یا خوراکی بیزارم...

حالت تهوع بی مانندی را تجربه می کنم همراه با گرسنگی شدید .. گاهی از فرط گرنسنگی سر گیجه می گیرم اما حتی تصور هر غذایی حالم را به هم می زند..

اگر دست خودم باشد همه دنیا را بالا می آورم بس که از هر چه خوردنی ست بیزارم!



- پنجم فروردین بود، همین که همسرجان از بیرون آمد و بغلم کرد و گفت چی می خوری عزیزم گریه ام گرفت ... نشستم روی تختخواب و هق هق گریستم .. بی شک از شدت گرسنگی گریه می کردم.. سراسیمه بودم از گرسنگی طاقت هیچ چیزی نداشتم.. چنان دل دل می زدم از هق هق گریه که انگار در سوگ عزیزی نشسته بودم!

به نظرم درد بزرگی است گرسنه باشی اما میل نداشته باشی به غذا که هیچ حالت از هر غذایی هم به هم بخورد!

نظرات 2 + ارسال نظر
نفر اول یکشنبه 15 فروردین 1395 ساعت 08:22

آخی... مامان قشنگ

:)
گرسنگی و گریه که قشنگ نیست!

کاوه شنبه 14 فروردین 1395 ساعت 15:32 http://www.nicebike.blogsky.com/

سال نو مبارک، ببخشید خیلی دیر تبریک گفتم. امیدوارم که بهتر باشید

سلام سال نو شما هم مبارک
اختیار دارید...
امیدوارم سال خوبی داتشه باشید

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.