اولین روز کاری سال 95

شروع دوباره برای من همیشه پر از دلهره های ناشناخته ست! دلهره ای شبیه به اضطراب کودکی که مشق های مدرسه اش روی هم چل شده و فردا باید برود مدرسه و معلمش دفترش را خط بزند؛ چنین حالی ام من در بدو هر آغازی .....

تعطیلات خیلی زود گذشت. این سیزده روز چون به خوشی و استراحت بود زود گذشت... مثل همیشه که روزهای خوب زود می گذرند!

حالا از امروز دوباره هر روز صبح ساعت شش صبح بیدار شدن و چاشت برداشتن و به سمت سرویس اداره رفتن و دوباره کار و استرس های همیشگی اش، و البته همان استرس همیشگی از دست دادنش؛ که حالا به دلیل مرخصی زایمان این نوع از نگرانی در من بیشتر نمود پیدا کرده!

پیش خودم فکر می کردم تعطیلات فرصت خوبی برای نوشتن پایان نامه ست؛ ولی فکر باطلی بود....با این حساب تعطیلات فقط به استراحت و خواب گذشت، همین و بس!

البته میهمانی رفتن ها و در خدمت خانواده همسرجان بودن به مدت چند روز خستگی نخواستنی را بر دوشم گذاشت...

بدون استثنا در تمام نمازهایم در تمام لحظه های روحانی از خداوند سلامتی و تندرستی خواستم برای خودم و خانواده ام .... و حز این هیچ چیز دیگری!


-+ اوه خدای من! تبریک های مصنوعی همکاران در آغاز سال جدید. زودتر امروز بگذرد و این حال و احوال ها،  این تبریک ها تمام شود!




نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.