شیر عسل داغ

دیروز عصر شیر عسل داغ، من و تو دور میز، روبروی هم....

و حرف ...

حرف هایی که کم به زبان آورده ایم.. یا حداقل تو این دست حرف ها را برای خودت نگاه می داری، برای دل مردانه ات

از آن دست حرف هایی بود که شکل خاصی داشت. اگرچه کوتاه بود اما برایم تلنگری بود.

وقتی که گفتی ترم پیش درگیر درس بودنت حالت رو خوب می کرد...

وقتی که گفتی الان نزدیک هفت ماهه که هیچ کار مفیدی انجام ندادی و روزهات رو به بطالت گذروندی....

احساس کردم چقدر ازت دور بودم! چقدر زیاد .... که این همه مدت تو با خودت درگیر بودی من هیچ کاری نکردم، من متوجه نشدم....

احساس کردم چقدر این مدت درگیر پدر و مادر و خانواد بودم و از تو که نزدیکترینی این همه غافل بودم....


بعد از حرف هات دیدم که چقدر مستأصل هستی، چقدر این به بطالت گذراندن ساعت ها آزارت می دهد. دیدم، چون در چهرت ات پیدا بود!

بعد از حرف هات روال زندگی ما را مرور کردم. هر روز سر کار رفتن و عصرها و شب ها درگیر درس بودن بی هیچ هیجان و نشاطی، دور از تفریح و شادی

بعد از حرف هات فکر کردم شاید بخش عظیمی از تغییر شرایط به عهده من بوده و از آن غافل شده ام....

شاید من باید کاری می کردم.. شاید اولین قدم دور کردن این کرختی و بی حوصلگی از خودم باشد!

و مهمترین کار به اتمام رساندن پایان نامه و بستن پرونده ادامه تحصیل باشد!


چیزهای دیگری هم بود که حسشان کردم؛ اینکه چقدر به هم وابسته ایم.. چقدر به هم عاشقیم!


+ آغوشت گرم ترین، امن ترین جای دنیاست! در اوج هوشیاری ام باشم، یک نفس از آغوشت کافی ست تا غرق خواب شوم!

نظرات 1 + ارسال نظر
نفر سیزدهم سه‌شنبه 27 بهمن 1394 ساعت 11:24 http://otaqeshakhsi.blog.ir/

عزیزم... چه خوب که دوباره عاشقیت رو به آغوش کشیدی...

اوووه ببین چقدر دور افتاده بودم از این احساسات که از بین نوشته هام مخاطبا هم می فهمن.
البته نه همه مخطبا.. مخاطبان خاص! :)
می دونی زیادی درگیر کار و درس و بیماری بابا و خانواده خودم شدم..
همسرجان هم البته همینطور
این حس دوست داشتنه همیشه بوده و هست فقط چون از بودنش مطمئن بودیم توجه زیادی به مراقبت ازش نکردیم!

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.