مامی مهربان و رنجور من

خیلی دوست دارم زودتر این هفته تموم بشه و آقا بزرگ برگرده خونش...

نه! من آدم بدی نیستم.. آدم سنگدلی نیستم ... من دلم برای مامی می سوزه که انگار شده پرستار خانه سالمندان و باید از پدر پیرش پرستاری کنه.

پدری که محبتش رو دریغ کرده از مامی و حتی رفتارهای نادرستی هم باهاش داشته!

دلم برای مامی می سوزه چون باید از همسرش پرستاری کنه.. همسری که اونجور که باید نبود براش!

دلم برای مامی می سوزه چون وقتی خودش از پا بیافته کسی نیس که از پرستاری کنه -البته جز ما دخترا-


+- کینه حس بدیه! دیروز هر کاری که برا آقابزرگ انجام دادم از ته دلم نبود و با میلو رغبت نبود!

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.