روزهای نفرت انگیز

بعضی روزها مجبوری کاری را که دوست نداری انجام بدهی. حتی متنفری از انجام دادنش... اما خوب مجبوری! به سازمان متعهدی و باید تمام وظایفت را موبه مو انجام دهی. حتی خیلی چیزهایی که جزو وظایفت نیست و فقط برای اینکه کار سازمان روی زمین نماند انجام داده ای و حالا  همان ها شده جزو وظایف اجباری ات!

همین اجبار .. همین به اجبار انجام دادن کارهای نفرت انگیز تمام انرژی یک هفته کاری ات را می گیرد...... باور کن!  و روزت را نفرت انگیز می کند. تحمل آدم ها را برایت سخت و طاقت فرسا می کند....

برای سازمان فداکاری می کنی. سه پست را همزمان انجام می دهی چون  هزینه برای نیروی جدید توجیه ندارد.... از پست اصلی ات بیزاری اما در جوابت می گویند کسی اندازه تو تجربه و مهارت در این پست ندارد! پیشنهاد می دهی فلانی را اینجا به جای من به کار بگمارید، جواب می دهند فلانی خیلی پرت است اصلا ریپ می زند! با خودم فکر می کنم چه جالب سیستم می داند چه کسی کار می کند چه کسی نه! به آنها که ریپ می زنند اصلا خرده نمی گیرند و حتی باهاشان راه هم می آیند و به سازشان هم  می رقصند و آن ها که مثل خر باری کار می کنند را بیشتر بارشان می کنند!


- + همین پایان نامه تمام شود حال همه روزهایم خوب می شود، قول می دهم!

- - شهریه دانشگاه... هزینه دندان پزشکی... هزینه های عروسی پسرخاله همسرجان از قبیل هدیه، هزینه آرایشگاه و لباس من.... و خیلی چیزهای دیگر! هچقدر هم که کار می کنیم باز کم می آوریم! می دانی! این زندگی که پر از سگ دو است زندگی نیست... ماراتن جان کندن است.


+ مامی از سفر برگشت. با همسرجان رفتیم فرودگاه استقبالش... تمام طول جاده چشم دوختم به صورت مهربانش و لبخند زدم . این یک هفته نبودنش هفتاد روز گذشت ...

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.