تصمیمی که قرار بود عملی کردنش را بگذارم برایم بعد از پایان نامه، نمی دانم چرا حالا؟! اما تصمیم گرفتم و در حال حاضر مقدمات عملی شدنش را پیگیری می کنم....
نگرانم...
دلهره دارم...
می ترسم پشیمان بشوم....
+ می دانی تصمیمم چیست؟! می خواهم گام بردارم به سمت مسیری نو... مادر شدن! اگر خدا بخواهد....
- خانوم دکتر دوباره سونوگرافی انجام داد و برای بار دوم مشخص شد که فرزندش پسره .... و او بود و اشک! حتی به من گفت این باشه برای تو اصلا دوسش ندارم، نمی خوامش...
نمی دونی با چه بغض و گریه ای گفت من از حضرت علی خواسته بودم.....!
من حرفی نداشتم براش که آرومش کنم! من فقط سکوت بودم و نگاه در مقابل اشک های او و درک خواسته اش .....
من حرفی نداشتم وقتی گفت: من آدمم... دل دارم... فقط دلم خواست همین!
سعی کردم به او بفهمانم که همه چیز بر پایه جبر است... اینکه فرزندی داشته باشی یا نه! سالم باشد یا نه! دختر باشد یا پسر و خیلی چیزهای دیگر....