زن که باشی تمام حماقت های دنیا را بلدی

همسرجان سرماخورده است همراه با تب و لرز....

من مثل همیشه در نقش فلورانس نایتینگل ظاهر می شوم. سوپ پختن و بخور دادن و جوشانده آماده کردن و ......

پاشویه و دستمال خنک به پیشانی بستن و تا پنج صبح بیدار ماندن و .....

امروز هم یک ساعتی مرخصی می گیرم. شیر می خرم، می جوشانم با عسل تقدیم حضور بیمار همسرجان می کنم

جوشانده را آماده می کنم

صبحانه اش را همراه با آب پرتغال ....


من سرماخورده بودم. همین چند وقت پیش. تمام سینوس هایم پر از عفونت بود. این را از درد شدید استخوان های صورتم می فهمیدم! پزشک هم تأیید کرد....

من تب هم داشتم.. تمام استخوان های تنم درد می کرد، خوب می دانستم چند تا استخوان کجای بدنم دارم و این را درد شدید گوشزد می کرد.... اما این جای ماجرا جالب است. اینجا که من با این حال بد میهمان داشتم آن هم خانواده همسرجان! باید غذا می پختم، حتی بوی سرخ کردنی هم ناچار بودم راه بیاندازم ... پذیرایی کنم و لبخند بپزم اما از درون از بی حالی و درد بمیرم....

شب تا صبح بیدارم بمانم از درد و تب و به خودم بپیچم اما هرگز اجازه ندهم همسرجان چیزی بفهمد، خودش هم که خودآگاهانه و خودکار نمی فهمد! از چهره من حالم که مشخص نیست؟!  از شدت درد حتی نتوانم از تخت بیرون بیایم اما به هرحال باید بلند شوم  صبحانه برای میهمان ها آماده کنم. هیچ می دانی چرا؟! چون من یک زنم!

تمام دیشب که پاشویه اش می کردم که استمینوفم را در آب حل می کردم تا زودتر جذب بدنش شود و کمی تبش را پایی بیاورد به این فکر می کردم چه خوب که مردها زن ها را دارند! چه خوب که همسرجان مرا دارد.. تمام چیزی که یک بیمار می خواهد استراحت است و اینکه برای یک لیوان آب حتی از جایش بلند نشود... به این فکر می کردم که چقدر خوب حالش را درک می کنم، یاد خودم می افتادم که چقدر حالم بد بود موقع بیماری خودم. چقدر دوست داشتم یکی برایم سوپ بپزد یا شیر عسل داغ بدهد دستم......


دو روز پیش گفتم خیلی سخت نگیر من هم سرمخورده بودم حالم از تو زارتر بوذ اما باید پذیرای میهمان ها می بودم. با شوخی گفت: ای بابا هر وقت خانواده من میان تو سرما خورده ای :)

نظرات 2 + ارسال نظر
سایه سه‌شنبه 17 آذر 1394 ساعت 15:26

خوبه ممنون
پدر و پسر هردو یک پرستار تمام وقت می خواهند.با این خصوصیت که صدایش در هر شرایطی در نیاد!

وقتی گفتی یه پرستار تمام وقت که در هر شرایطی صداش در نیاد...
می دونی یاد کی افتادم سایه؟ یاد مامانم!... و شاید همه مامان ها
:) خوب تو هم یه مامان هستی حالا...
امیدوارم خداوند صبر و توان زیاد بهت بده.
در هر صورتی سلامتی خودت فراموش نشه دوستم

سایه یکشنبه 15 آذر 1394 ساعت 17:02

درد مشترک

اوضاع همسر تو که در حال حاضر خیلی حاد به نظر می رسه در مقایسه با یه سرماخوردگی :)
و بنابراین تو بیشتر از من حق داری ....
صبور باش و مقاوم سایه جان
علی کوچولوی ما چطوره؟

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.