هیچ حرفی برای گفتن نیست


هیچ حرفی برای گفتن نیست.....

دوباره در خودم فرو می روم تا تمام شوم!




- حقوقم رو پنج شنبه ریختن اما همسرجان وقتی می خواسته قسط بده دیده که حسابم خالیه... من فکر کردم کلا نریختن. امروز از همکارا پرسیدم گفتن ریختن ... با همسرجان تماس گرفتم که بگم گردش حساب بگیره. رد تماس داد اما من متوجه نشدم فکر کردم خطش اشغاله تا بعد چهار بار رد تماس زنگ زد و با صدای خیلی بلند و داد و بیداد گفت نمی فهمی که رد تماس می دم یعنی نمی تونم حرف بزنم! دارم تردمیل می رم....... برای اینکه دادو بیدادش رو بیشتر نشنون گفتم باشه کاری ندارم و زود قطع کردم. اس داده که: تو گوشیت ذخیره کن. یه بار دیگه هم قبلا همین اتفاق افتاده بود گفته بودمت که وقتی رد تماس می دم زنگ زن. کار واجب داری اس بده... مثل این پیرزنای هفتادساله سیریش می شی و هی زنگ می زنی...

خوب من به اضافه ذخیره تو گوشیم اینجا هم می نویسم که درس عبرت بشه برام.

من بهش حق نمی دم تا این حد عصبی بشه و با صدای بلند حرف بزنه.

تا من نرمال و اوکی باشم اونم خوبه تا یه رفتاری که از نظرش درست نیست انجام بدم ایجور رفتار کنه؟! با این شدت عصبانیت و موج نفرتی که تو صداش پیداست (البته من حس می کنم نفرته شایدم نباشه)

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.