سه شنبه شب از دیدن بابا ساعت یازده برگشتم خونه. همسرجان خواب بود. شوله زردی که خانوم دکتر برای راحت تر شدن فرایند زایمانم پخته بود رو خوردم و خوابیدم. نیمه های شب بود که دردهای پریودی تقریبا شدیدی رو حس می کردم. نماز صبح خوندم و نشستم تو هال. همسرجان یه ساعت بعد پاشد و صبحانه آماده کرد. داشتیم چای می خوردیم که حس کردم کیسه آبم پاره شده.....
بله پاره شده بود. سریع رفتم بیمارستان. مامایی که تحت نظرش بودم نبود رفته بود تهران. سرپرستار ترشحاتم رو چک کرد و گفت بگو متخصص زنانی که تحت نظرش هستی بیاد. نمی تونی طبیعی زایمان کنی. بچه مدفوع کرده، کیسه آبتم پاره شده فرصتی نداریم.
من تو شهر خودم تحت نظر هیچ پزشک متخصصی نبودم، مشهد می رفتم. سرپرستار گفت ریسک مشهد رفتنت بالاست.
پزشک شیفت دختر همون پزشکی بود که بابا رو دو سال پیش به این حال و روز کشوند....
همسرجان کلی سرزنشم کرد که چرا به حرفش گوش ندادم از سه روز قبل نرفتم مشهد که اونجا منتظر بشم موعد زایمان برسه ....
پذیرش شدم ... گفتن باید بی حسی نخاعی بشم و پزشک فقط با همین روش عمل می کنه ....
بعد عمل کلی عوارض بی حسی داشتم. سردردهای شدید، گرفتگی یه رگ تو شونه راست که انقد درد داشت و فلجم می کرد حتی نمی تونستم کمی جا به جا بشم.
الانم که رد آمپول بی حسی رو کمرم در محدوده وسیعی درد می کنه ...
اضافه به این دردها که البته گرفتگی رگ و سردرد برطرف شدن الان و فقط کمر درد هستش، درد غیر قابل وصف شقاق سینه اضافه شده به لیستم...
دخترک با اینکه فک قوی ای داره اما نمی تونه نوک سینه رو بگیره چون نوک ندارم و الانم پر از زخمه و ....
دخترک شیر آغشته به خون می خوره .....
دخترک اگر سیر باشه آرومه ... اما با این اوضاع من سیر نیست و من از روز چهارشنبه تا الان شاید ده ساعتم نخوابیده باشم ....
از شیر خانوم دکتر استفاده می کنم. بیچاره تو این هوای سرد با بچه پنج ماهه میاد که به دخترک شیر بده.
خواهرا شیفتی میان پیشم و خیلی بهم رسیدگی می کنن.... اما مدت زمانی که می تونن به بابا برسن محدود شده ...
زخم بستر بابا مثل اینکه در حال گسترشه...دردش این روزا بیشتره ...
با خانوم دکتر و همسرجان، دخترک رو فرستادم تا بابا تو گوشش اذان بخونه ...
این روزا که درد دارم حال بابا رو می فهمم...
این روزا که رو تخت افتادم می فهمم چقد به پرستاری، توجه، محبت و بودن اطرافیان کنارم نیاز دارم... و بابا همه این نیاز ها رو داره و داشته.
حالا می فهمم که نه فقط درد جسمی که درد تنهایی و نا امیدی و دلتنگی می تونه به راحتی آدم رو بکشه.
اگه مریض دارین اطرافتون مستمر بهش سر بزنید، واقعا به توجه و محبت نیاز دارن.
افسردگی پس از زایمان از دیروز بعد از اذان مغرب و عشا خودش رو در من نشون داد و از اون ساعت تا الان این چشم ها باریدن....
درد رفتن خواهر کوچیکه رو کجای دلم بذارم این وسط! اونم این طور رفتن.....
کاش می تونستم مانع رفتنشون بشم.
دنیای همسرجان فرق کرده، رنگی شده... شاده. برای دخترک هر کاری می کنه... هواسش به من هست... به دخترک رسیدگی می کنه... دنیای من اما سیاه تر هم شده... غمگین تر هم!
سلام چرا شیر خشک بهش نمیدید نگید بده لااقل بهتر از چرک و خونه بهتر میخوابه خودت هم استراحت میکنی واقعا من کارای شما را نمیتونم درک کنم
خواهرت هم که شیرش میده به مرور زمان ممکنه به افت دهانی دچار بشه این طفلک خودت رایکمی جمع و جور کن به بچت برس عزیز من چقدر ناله کردی من از شما واقعا عذر میخوام
نیاز به عذرخواهی نیست خودمم می دونم همش ناله ام!
چون دکتر گفت شیر خودت رو حتی با چرک و خون هم شده بده...این رو از چندتا دکتر شنیدم.
بعدم شیر خودم رو ندم شیر تو سینم می مونه و بعدش کلی مکافات برام پیش میاد.
چرا افت دهانی؟ بیشتر توضیح میدید؟
از امروز در تلاشم خودم رو جمع و جور کنم
سلام عزیزم. قدم نورسیده مبارک. خدا رو شکر که دخترت سالمه و خیالت از اون بابت راحت شد. امیدوارم خیلی زود و به خیر و سلامت این دوران سختی رو هم بگذرونی. از خدا برای تو و کوچولوت بهترینها رو میخوام دوست دلسوز و بزرگوارم.
مرسی دوست عزیزم. امیدوارم خدا بهترین ها رو رقم بزنه
قدمش مبارک نیوشا جان.
افسردگیتو سرسری نگیر. مال من 6 ماه طول کشید..حال بدتو درک میکنم. ولی حتما باید خودت به خودت کمک کنی..خواهش میکنم دست از فکر و خیال بردار.
مرسی عزیزم.
چطور دست از فکر و خیال بردارم وقتی می دونم بابا اونقدر درد داره
وقتی خواهر کوچیکه تحت اون شرایط می خواد بره... پاره تنم، رفیق همیشگیم...
البته امروز کمی بهتر شدم.
قدمش مبارکه عزیزم
نگران نباش این افسردگی موقته زود میگذره و زیبایی دنیای مادرانه رو حس میکنی
نگران نیستم می دونم می گذره فقط حال این روزهام رو خراب می کنه
دوباره سلام
در مورد شقاق سینه، سعی کنین یک مقدار از هاله ی سینه رو هم داخل دهان بچه بذارین نه فقط نوک سینه رو. خانم دکتری می گفتن. در مورد پماد تجربه ای ندارم
بله همین کار رو می کنم. اما چون سینه نوک نداره این شقاق ایجاد شده
راستی من هم سر پسرک یه چند هفته ای رد سوزن امپول درد می کرد و چون زمستون بود کنرم رو می چسلوندم به شوفاژ و کلی اروم می گرفت. در مورد شقاق سینه هم یه پماد هست که باید اسمش رو از خواهرم بپرسم فوق العاده خوب بود.خبرش رو بهت می دم!
فعلا دارم پماد ویتامین آ میزنم. بدون اینکه بشورمش فقط با دستمال تمیز می کنم میذارم دهن بچه.
لطف می کنی منتظرم
ای جاااااااانم. مبارک باشه قدم گل دخترت عزیز دلم. مامانی مهربون این دوره ی افسردگی طبیعیه و برای همه است مخصوصا برای تو که از قبل ترها با مریضی بابا افسرده شده بودی. کاش یکم فقط یکم رها کنی وضعیت حال پدر و یکم فقط یکم از حضور دخترکت و همسر لذت ببری. نیوشای عزیزم می ترسم روزی برسه که همسر لبریز بشه از این همه بی توجهیت نسبت به خودت و زندگیت که اولویت اول هست!
انقد تو دردهای جسمی خودم گمم و در غم رفتن خواهر کوچیکه و بیماری و درد بابا گرفتار که حتی از صورت دخترک لذت نمی برم، اصلا نگاهش نمی کنم.
حتی اشتیاق و این همه همراهی باورنکردی همسر جان رو هم نمی بینم
سلام. مدتی می خونمتون ولی کامنت نذاشتم.
همراه ناراحتی ها و فشارهای این مدتتون بودم.
خداروشکر دخترتون صحیح و سالم دنیا اومد. افسردگی بعد از زایمان طبیعیه. خوب می شید.
شما هر کار تونستید برای پدر مادرتون انجام دادید. الان کمی به خودتون فرصت بدید که با دخترتون لذت ببرید. ان شالله وجودش دلتون رو گرم می کنه
ممنونم عزیزم.
شاید وضعیت جسمیم بهتر بشه اوضاع و احوال بهتری پیدا کنم.
ای جووووووووووووووووووووون .. تولد دخترک عشق مبارک ... قدمش پر برکت و مهر .. و ایمان به برکت وجودش غم هات پر میکشه .. و شفای عاجل برای بابا حاصل میشه ... به جای من اون فرشته قشنگت و بفشاااااار و ببوس ..
ایشالا که همینطور میشه
فدات بشم ..
عزیزم مبارکه
تبریییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییک می گم
تو خیلی قوی هستی این مشکلات هم می گذره
مرسی پری جان
کاش بگذرن این روزای سخت
سلام مامان مهربون و دختر بابا
نیوشا جان روزها و ماههای سختی گذروند ولی دیدی که زندگی مسیر خودش رو آروم آروم و قشنگ طی میکنه بدون اینکه منتظر ما بمونه....وظیفه ی دختر بودنت رو خوب انجام دادی حالا هم مادر خوبی هستی. ان شالله از نظر روحی و جسمی آروم بشی. کاش نزدیک بودیم و دوست بودیم و میشد کمک حالت باشم حتی سر سوزن. در پناه خدا باشین
ممنونم همین که اینجا رو می خونید دلگرمی بزرگیه