خواب ابدی چاره درد من است

وسط این همه گرفتاری اوضاع کاری هم خرابتر از قبل شده!

یه جورایی رو هوام!

به مدیرم درخواست داده بودم من رو جا به جا کنه .. یعنی با جا به جایی من به واحد دیگه موافقت کنه...

یک سال صبر کرد یه نیروی مشنگ گیر آورد که البته کار من رو نمی تونه انجام بده اما گوشه دیگه ای از امور رو می تونه بگیره.. بعد یه سال حالا که خیالش راحته یکی که باهاش همه جوره جفت و جوره کنار دستشه رفته به رئیس سختگیر گفته واحدما نیاز به فلانی نداره!!!!!!!!!!

نگفته فلانی یه ساله پیشنهاد می ده جا به جاش کنم!!!!!!!!!!

اون جایی هم که مد نظر من بود نیروهاش رو تکمیل کرده و اگرم تکمیل نمی کرد من رو با این اوضاع شش ماه مرخصی زایمان قبول نمی کرد!

دیگه شدم از اینجا رونده از اونجا مونده!!!!!!!

به مدیرم می گم یعنی بعد مرخصی برگردم روابط عمومی به من احتیاجی نداره؟! می گه نه دیگه .....


امروزم تبدیل شدم به آدمی رنگ پریده ه حتی حوصله نفس کشیدن هم نداره... به زور کلامی از بین لب هام خارج می شه .. تمرکز ندارم و به یه خواب طولانی و ابدی احتیاج دارم!


خدای من شکرت! همه جوره داره میاد برام!

نظرات 3 + ارسال نظر
الی دوشنبه 15 شهریور 1395 ساعت 15:37 http://elhamsculptor.blogsky.com/

اره بورسم هیچوقت نصیبم نمیشه
مسلما هیچکدوم از ماهایی که برای پدر و مادرمون کاری میکنیم منتظر بهشت و جهنم نیستیم
اما اما... هر چقدر هم دلت بسوزه باید توجه کنی که نی نی الویتش بیشتره


من هیچ کجا در مورد این مسائل حرف نزدم چون فکر معتقدم مشکلات من داستان خسته کننده ای هست که فقط برای خودم مهمه اما وقتی میبینم یکی میخواد مسیر من رو بره....
دوست دارم بدونه دلسوزیش زیاد انتهای شیرینی نداره یعنی داره ها اما راههای بهتری هم جز سوختن و ایثار هست
من مطمئنم روزای ارامشت نزدیکه
شک نکن

ممنونم از امیدواری ای که دادی ..
این روزها بهش احتیاج دارم

مادر تنها دوشنبه 15 شهریور 1395 ساعت 11:50

وای خدای من!!! مگه می شه ادم اینقدر پست؟!!!! برات یه سبد پرررررر انرژی مثبت می فرستم. الهی که گره از کارت به بهترین شکل ممکن باز بشه!

آره تا همین چند وقت پیش فکر می کردم مدیم یه ادم ساده لوحه .. مهربونه ...حالا می بینم چهره های زشتی هم داره که پنهان کرده!

ممنونم می شه زودتر بفرستی خیلی نیاز دارم به انرژی مثبت

الی دوشنبه 15 شهریور 1395 ساعت 10:33 http://elhamsculptor.blogsky.com/

حالت رو کمی درک میکنم حدود 5 سالپیش مامانم بر اثر مسائلی سکته کرد رفت تو کما و 21 روز ای سی یو بود بگذریم که به عنوان نک دختر چه ها بر من گذشت پشت شیشه ای سی یو تا به هوش اومد و وقتی به هوش اومد حافظش رو از دست داد و چقدر زجر اور بود برام باید تمام اتفاقات رو روی کاغذ براش مینوشتم تا براش خاطره سازی شه بابام و دو تا برادرم جز نشستن هیچ کاری نمیکردم تازه زبونشونم دراز بود به خاطر مراقبت از مامان بورسیه دکترام رو برا سوئیس از دست دادن ازدواجم به هم خورد شدم پرستار و بیکار و...... خودت تک تکش رو تصور کن
اینارو گفتم بدونی بدتر هم میشه و ادم همیشه تو اون شزایط فکر میکنه ازین بدتر نمیشه ولی میشه
الان 5 سال گذشته و من چیزهای زیادی رو از دست دادم اما مادرم بهتر شده و همین کافیه
گاهی میبینم به شت اب دیده شدم شاید بهم خوردن ازدواجم با اون نامرد هم حکمتی داشت و خواست خدا بود شاید نرفتنم از ایران..
کی میدونه اینده چی میشه؟؟؟
بدون میتونه بدتر هم بشه خداروشکر همسرت و نی نی و خانم و دکتر و بقیه درکت میکنن
به خودت برس این روزا تموم میشه
الان تو 5 سال گذشته منی اما بدون میگذره اگر مسلط باشی و اینقدر به خودت و اون نی نی و همسر ...اونا هم حق دارن
تو الان مادری و نسبت و به نی نی مسئول پس اون الویت داره
اگر تو کمتر برسی به پدرت حکم خدا دو تا نمیشه بقیه مجبور میشن من تجربه کردم که میگما هیچکس تشکر نمیکنه طلبکارم میشن میگن وظیفت بوده و این حرف دیوونت میکنه پس الویت الان با نی نی هست نه پدر
بارت رو کمتر کن
ببخش خیلی زیاه گویی شد اما حس کردم تو داری راهی رو میری که من قبلا رفتم

ممنونم از راهنماییت .. از اینکه اینطور واضح شرایطت رو برا گفتی که بتونی کمکم کنی... این برام خیلی ارزش داره الی جان

میون اون همه چیزی که از دست دادی دل من برای بورس دکترات تو سوئیس سوخت....
اون یه فرصتی بود که بعید می دونم دوباره تکرار بشه..
اگرچه به خودت حکمتی در کار بوده و ارزش داره حالا سلامتی مادرت رو که با زحمتای تو و لطف خدا به دست اومده با چشمای خودت ببینی
از آینده هم که کسی خبر نداره...

دیروز یه کلیپ دیدم که نشون می داد باید هم خانم باردار هم اطرافیانش مراقب حالات روحیش باشن.. پایینش هم تذکر داده بود خانم های باردار مراقب نسل جدیدی که به این دنیا می یارید باشد!!!!!!
من اصلا مراقبتش نکردم! چقدر بی هوا بودم! همش درگیر جنگ اعصاب های خونه مادری پدری بودم!
طفل معصوم ....
چشم سعی می کنم این فرصت باقی مونده رو با آرامش بیشتری کنارش باشم...

الی من برای حکم خدا و بهشت و ... به پدر رسیدگی نمی کنم! چون دلم براش می سوزه و طاقت اذیت شدنش رو ندارم برام اصلا مهم نیست خدا قراره در قبالش بهم چیزی بده یا نه

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.