شصت دقیقه مخاطب حرفهاش بودم... شصت دقیقه فقط من بودم و او ....
گاهی میان حرف هاش اشک می نشست توی چشم هام اما مادام تلاش می کردم بوی نبرد از لرزیدن دلم....
خیلی چیزها را برایم مرور کرد....
از سه بار خودکشی اش گفت.. دوبار در خانه پدری که یک بارش با داروی نظافت بوده!! یک بار در خانه شوهر با مرگ موش!!
او قوی تر از این حرف ها ست که در سختی های زندگی کم بیاورد؛ لابد عرصه خیلی بر او تنگ بوده که اقدام به خودکشی می کند....
هیچ وقت راجع به آدم هایی که خودکشی می کنند تصورم این نبوده که چقدر ضعیف اند یا سست ایمان! به نظرم آدم هایی هستند که همه چیز برایشان تمام شده.. همه چیز! حتی خدا!!!
به حرف هاش گوش می دادم و فقط سر تکان می دادم... سر آخر دستش را فشردم؛ چه چیزی می گفتم که تسلای دلش باشد بعد از این همه جنگ نابرابر؟!
گفت وقتی دوازده سالش بوده مادرش چطور کیف و کتابش را پرت کرده توی کوچه و چه ناسزاهایی که نثارش نکرده..... و از ان روز به بعد دیگر رنگ و روی مدرسه را نمی بیند!
می گفت اگر درس می خواندم سرنوشتم عوض می شد!!
از سال هایی حرف می زد که سوخته بود.... هم خودش هم روزهای زندگی اش! دلش سوخته بود.....
حالا که می نویسم گریه می کنم، نیست که ببیند! بعضی قسمت ها از نوشتن باز می ایستم و مشتم را از شدت اشک و خشم و غم می فشارم!!
حرف هاش را که زد .. حرف هاش که تمام شد .. به اینکه فکر کردم حاصل یک زندگی شصت و هفت ساله، اگر بتوان آن را زندگی نامید، هیچ چیزی نیست جز این همه اشک.. این همه غم... این همه نفرت.. این همه .........................
من مخاطب خاموش تمام حرف هاش بودم و به این فکر می کردم که هیچ کاری هم از دستم برنمی آید که سال های باقی مانده عمرش را بتواند در شادی غرق شود!
آخر حرف هاش گفت: شماها مثل من نیستید، تحمل مرا ندارید! استخوان من، استخوان فیل است!! راست می گفت.... او در درد استخوان ترکانده بود ولی ما هم کمی از او نداریم!
- گاهی پشیمان هم نمی شوم که چرا از آن ها که به واسطه رابطه خونی به او وصلند بیزار و دل بریده ام!
چقدر دردناک
واقعا چرا بعضی آدمها نباید زندگی کنن چرا همیشه شرایط براشون جوریه که نمیشه برسن به خواسته هاشون.
آخه یه دختر یا پسر 12 ساله چرا توی اون سن باید محروم بشه از مدرسه و ... آینده ش بشه این!!
زندگی برای بعضی آدما زندگی نیست رنجه!
چه خوب درک کردی مینو جان که زندگی نیست و رنجه
چیزی شبیه بردگی رو تجربه کرده و م از نزدیک شاهدش بودم!