دلم دریا می خواهد

پر از اشکم....

همین جا پشت میزم میزنم زیر گریه. این اولین باری نیست که چشم های مانیتورم شاهد اشک های من است!

خواهرها هر سه رفته اند شمال... تنهام! تنهای تنها....

دلم شمال می خواهد، تنهایی یا حداقل بی او!

... دلم دریا می خواهد که موجهاش باز جنونم را چند برابر کنند...

بروم دل بزنم به دریا و تا به خودم آمده باشم آخرین نفسهام را در حالی که غرق در آب دریا هستم مزه مزه کنم!

بعد که از مزه گندش خوب مطمئن شدم بگذارم دریا کار خودش را بکند، سخت مرا در آغوش بکشد!



- پست آخرم را از صبح تا حالا چند بار خوانده ام! فکر کرده ام... خواسته ام حق را به او بدهم......

بعد با خودم گفته ام احمق جان حق هم داشته باشد باز با صدای بلندش! با عصبانیتش! با رفتارهای عصبی اش چه می کنی؟! چه جور کنار می آیی؟!

بعد یکی از درونم می گوید همانطور که همان نیوشای خر قبلی کنار می آمد! خیلی ساده و بی آلایش!


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.