من و تو به تن هم، اندازه ایم...

امروز هوس کردم از خوبی هات بگم... از اینکه با هیچ کسی اندازه تو نمی تونستم یکی بشم. انگار همه چیزمون اندازه همه.. آره انگار یه اندازه ایم.

فکر نکن گفتن این حرفا از سر دلخوشی و نداشتن مشکلات و نداشتن قهر و دعوا ست... که من پرم انگار از هر نوع غمی، دردی...

ما روزهای سخت، کم نداشتیم... دعوا و قهر.. سناریوهای حیرت انگیز... من کم نداشتم اشک هایی که تو تنهایی ریختم.

اما روزهای خوب و خوش هم بودن، اگرچه اندک اما حسی که به جا گذاشتن موندگاره...

حالا که اینجام، حالا که نزدیک پنج سال از با هم بودنمون می گذره؛ با کنار هم گذاشتن همه این اتفاق های خوب و بد، شیرین و تلخ .. با کنار هم چیدن همه لحظه های دو نفره و تنهایی هام با تمام وجود و با یه اطمینان خاطر می گم که دوست دارم و بهت وابسته ام.

و چه چیزی می تونه شیرین تر و آرامش بخش تر از این حس باشه؟!



+ هیچ دقت کردی که همیشه موقع غذا خوردن آخرین لقمه غذا رو برای من می داری و خودت می کیشی کنار؟ :)

= هیچ وقت بهت گفتم که لقمه پیچ هات، این لقمه پیچ های خاص که من اسمشون رو گذاشتم لقمه پیچ های صبح روز بعد، خیلی خوشمزه و خاص هستن؟! انگار طعم بهشتی دارن... انگار طعم دست هات رو دارن....


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.