هستم فقط خاموش تر از قبل

آن نوع رفتارت، حرفهات.. خشم توی صدات.. نمی دانی چقدر از درون مرا به هم ریخت! عکس العملی نشان ندادم که بگویم برایم اصلا مهم نبوده و تاثیری روی من نگذاشته. اما این فقط ظاهر ماجرا بود...

از دیشب در خودم فرو رفتم، حتی با خودم حرف نزدم... امروز هم حال و حوصله هیچ کسی را ندارم... حوصله حرف زدن با همکاران. دوست داشتم کارهام امروز فقط ماشینی بود، بی هیچ حرف و کلامی با آمیزادی!

اما خوب از انجایی که هیچ چیز بر وفق مراد من نیست، امروز از ابتدای صبح تلفن پشت تلفن! رئیس سخت گیر هم مادام صدایم می زند! باید روی چهره عبوسم نقاب لبخند و آرامش بزنم و ناراحتی و در خود فرو رفتگی ام را بپوشانم! آدم های دیگر که مسئول مشکلات شخصی و درونی من نیستند!

تو بیا و هر بار مرا بشکن، هراسی نیست.. من هستم فقط خاموش تر از قبل!


- مامی کشک سایبده بود برای من که روزی یک لیوان بخورم. نگران پاهام است که با این اوضاعشان بعد از زایمان گرفتار نشوم! به همسرجان گفتم برود از مامی بگیرد... می دانستم حوصله رفتن تا مرکز شهر را ندارد.. به خانوم دکتر گفتم می ری با مامی برا سفرت خداحافظی کنی کشک رو هم برای من بیار خونت همسرجان میاد ازت می گیره... همسرجان هم گمان کرد خانوم دکتر سفارشات را می آورد درب منزل! نگو که برده خانه خودشان طبق گفته من... همسرجان ماشین را گذشت داخل و دراز کشید. تا تماس گرفتم و فهمیدم ماجرا چیست... بعد همسرجان پیشنهاد داد که بگو با آژانس بفرستن... امتناع کردم ... اما بعد باز راضی شدم! هزینه آزانس را حساب کرده بودند! همسرجان تا فهمید هزینه را حساب کرده اند کفری شد... چرا حساب کردن؟! الان می رم بهشون پولشون رو می دم تا بفهمن نباید هزینه آزانس منو بدن....! رفتار خشمگینانه داشت.. صدای عصبانی و .... آرام بودم! گفتم بیا زنگ بزن بگو چرا حساب کردید.. تماس گرفت با صدایی آرام و خوب حرف زد!!! بعد هم باز با صدای بلند به من گفت از این به بعد مامانت هر چی پخت می گی با آژانس بفرسته. روزی پنجاه تومن پول آژانس می دم ولی تا اون سر شهر نمی رم! (ما در آخرین  شهرک شهر زندگی می کنیم و مامی مرکز شهره). به خاطر دو کاسه آش و چند تیکه علف (منظورش کوکوی سبزی بود)  هی تماس می گیره بیایین ببرین .. این همه راهم باید بریم!!!! (من و همسرجان از خوردن گوشت دوری می کنیم بیشتر گیاهی یا اگرم محصولات دامی هستن گوشتی نیست.. به گوشت تمایل کمی داریم، جالبه که اینجا مثلا اگر چلو گوشت بود ارزش داشت بره؟! من اصلا در این مدت ویار از هر چه گوشته بیزارم و اتفاقا میلم به انواع آش و آبگوشت  و سوپ می کشه)

جواب حرف هاش رو ندادم! حوصله نداشتم.. اما از درون خودم رو خوردم! اولش هنوز وامونده بودم از دیدن اون صحنه های عصبی البته با ورژن خفیف! بعدش که به خودم اومدم مادام از درون خودم رو می خوردم!


+ تمام دیشب به داداش کوچیکه فکر می کردم که وقتی مادمازل باردار بود و هوس توت فرنگی کرده بود، داداشی از اینجا رفت مشهد از پروما براش توت فرنگی خرید و برگشت!!!! (فصلش نبود و فقط تو فروشگاه های خاص پیدا می شد، اینجا هم فروشگاه خاصی وجود نداره)

به این فکر کردم من یکجایی از کارم اشتباه بود! این که تمام حقوقم از همان ابتدا در اختیار همسرجان بود!  اینکه روزهای ماه می گذشت و من حتی پول تو جیبی خودم را نداشتم! اینکه مثل بقیه فکر تیشان فیشان خودم نبودم! اینکه سالی به یک دست مانتو اکتفا می کردم ....... و نه حتی هیچ خرید دیگری! به این فکر می کنم که کارم در قسمت های دیگر هم ایراد داشته که من بانوی زندگی او نیستم! ملکه او نیستم و با من آنطور که شایسته من است رفتار نمی کند.. من خودم باعث و دلیل همه این رفتار های دور از شأن هستم!


- به شدت ناراحتم.... همین.

- به شدت غمگینم.. همین.


نظرات 4 + ارسال نظر
سایه یکشنبه 22 فروردین 1395 ساعت 12:39

درد مشترک

سایه ما همه درد مشترکیم
می دونی همین که زن باشی کافی برای اینکه بدونی چقدر درد مشترک داری با همجنسات..
سایه خسته ام .... :(

مادر تنها یکشنبه 22 فروردین 1395 ساعت 11:56

راستش حرفی برای گفتن ندارم. چون تماما حق رو بهت می دم. مادرها تو این دوره در برابر دریای فداکاری و از خودگذشتگیشون انتظار یکم درک حال و روزشون و این فداکاری بزرگ رو دارن.....

:(

مینو... یکشنبه 22 فروردین 1395 ساعت 11:26

مامان شدنت مبارک عزیزم
هر روز میخونمت اما فرصت کامنت گذاشتن نداشتم.
من بشدت بهت حق میدم و باهات موافقم که از رفتار و برخورد اشتباه خودت نشات میگیره! گاهی همچین مسائلی که برام پیش میاد و فکر میکنم میبینم تقصیر خودمه که یه سری حق و حقوق خودمو که از اول باید جا می انداختم بهش توجه نکردم.اما یکساله که رویه مو عوض کردم اولش برای هردوموم سخت بود اما دیگه میدونه که کوتاه نمیام البته نه با دعوا و بحث فقط با ایستادن سر حرفم!
میدونی گاهی بعضی از ما زنا زیادی به فکر زندگی و مسائل مالیشو و ... میشیم و همین خودش اسیب زا میشه و توقع ایجاد میکنه.اگه حین همین بحثا هر حرفی هم بگین هیج فایده ای نداره چون ما رو از اول جور دیگه ای شناختن .آروم آروم توی عمل نه حرف و غیر مستقیم یه سری رفتارها تو و توقعاتتو عوض کن.حتی برای بعد از بدنیا اومدن نی نی هم از الان فکر کن و چیزایی که برات اون موقع مهمه از الان مشخص کن.همون رفتارها و خواسته های معقول و منطقیت.
گاهی باید به مردامون متذکر بشیم خواسته هامونو و اونام باید برامون بارفتار مردانشون مردانگی کنن اینطوری هر دو طرف حس خوبی خواهند داشت.گذشت زیاد و ندیدن خودمون بیشتر آسیب زاس.
خودتو دوست داشته باش و خواسته هاتو به زبون بیار اینطوری برای همسر دوست داشتنی تری.باور کن! من 4 سال اشتباه کردم ولی یه روز همسرم همینو بهم گفت.

بله درست می گی اما من سیاست ندارم
نمی تونم غیر مستقیم...
می دونی شاید زیادی خسته ام!

به هر حال ممنونم ازت که من رو می خونی
ممنونم که راهنماییم می کنی
سعی می کنم در خودم تغییر ایجاد کنم
به جلسات مشاوره ادامه بدم و ..

نفر اول یکشنبه 22 فروردین 1395 ساعت 10:22

آخی عزیز دلم... غمگین نباش. مردها رو نمیشه با هم مقایسه کرد... همه زن ها به نوعی توقعاتی از همسرانشون دارن که برآورده نمیشه، چه بسا مردها هم از زنها. ولی نمیشه دائم به این خلاها فکر کرد و غصه خورد! بگذر نیوشا. سبک شو عزیزم. رها شو. و به فکر کوچولوی توی راهت باش.

چند بار بگذرم؟! من حرفم اینه که فقط با عصیانیت و صدای بلند و خشم رفتار نکنه و حرف نزنه
همینا رو با زبون خوش بگه ....
:(

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.